وقتی امام رحلت کردند، اصلاً باورمان نمی شد. در یکی از آسایشگاهها، بچه ها در تلویزیون تصویر حضرت امام را دیده بودند و از این طریق، ما هم از ارتحال امام مطلع شدیم. بعد از آن، دوستان ما در آسایشگاه از شب تا صبح گریه می کردند و آنقدر ناراحت بودند که تا ساعت ها کسی با کسی صحبت نمی کرد. بچه ها در گوشه ای کز کرده بودند و گریه می کردند و اشک می ریختند، یا اگر مجلس قرآن و دعا و مناجاتی برگزار می شد شرکت می کردند. عراقی ها هم جرأت نمی کردند حرف ناراحت کننده ای به بچه ها بزنند، چون می دانستند دوستان آزاده در چه حالی هستند و با کوچک ترین جرقه ای ممکن است انفجاری رخ بدهد و شورشی ایجاد بشود؛ لذا آنها هم یا همراهی می کردند و حرفهایی در جهت تسلیت خاطر ما می زدند یا حداقل سکوت می کردند.
عشق به امام اختصاص به ایرانی ها نداشت، بلکه کسانی که در مقابل امام بودند پس
کتابرنج غربت؛ داغ حسرتصفحه 137
از شناخت امام عاشق امام شده و به خاطر این عشق حاضر به تحمل شکنجه بودند. اواخر اسارت، ما را به زندان بغداد منتقل کردند و در آنجا با گروهی مواجه شدیم که به توّابین مشهور بودند. آنها عراقی هایی بودند که در جنگ به اسارت نیروهای ایران درآمده بودند و بعد توبه کرده بودند و علیه خود عراق وارد جنگ شده بودند و در قالب سپاه بدر نیروهای ایرانی را یاری می کردند. بعضی از آنها دوباره اسیر شده بودند و در آن زندان پیش ما بودند. یک روز که اینها مشغول خواندن زیارت عاشورا بودند، سربازان اردوگاه به آنها حمله کردند و آنها را مورد ضرب و شتم قرار دادند و به شدت شکنجه کردند و ما از صدای ناله های آنها شدیداً متأثر شده بودیم. عراقی ها در حین شکنجه به آنان می گفتند: حالا خمینی کجاست تا به دادتان برسد؟ این جریان پس از ارتحال امام بود آنها زیر شکنجه نمی توانستند چیزی بگویند؛ ولی می شود گفت روح امام(س)؛ ناظر بر این اعمال بود و چه بسا دعای امام شامل حال آن افراد می شد.
موقع بازگشت به ایران، وقتی دوستان ما فیلم رحلت امام را دیدند، در همان فرودگاه شیون و گریه و زاری به پا کردند و بعد که به مرقد امام مشرف شدیم، آن جا هم دوستان واقعاً غوغایی به پا کردند.
کتابرنج غربت؛ داغ حسرتصفحه 138