عباس سعادتی فر

عراقی ها جرأت بروز خوشحالی شان را نداشتند

‏ما از طریق روزنامه های عراقی ‏‏الثوره‏‏ و ‏‏جمهوری‏‏ از اخبار مطلع می شدیم و فقط همین دو‏‎ ‎‏روزنامه را داشتیم که عراقی ها می آوردند. بعضی وقتها هم نشریه های سازمان مجاهدین‏‎ ‎‏خلق (منافقین) می آمد که بچه ها خیلی آنها را تحویل نمی گرفتند. بنابراین، از طریق این‏‎ ‎‏روزنامه ها و همچنین رادیو عراق از کسالت امام مطلع شدیم. عراقی ها در مدتی که امام‏‎ ‎‏کسالت داشت خوشحال بودند، ولی جرأت نداشتند آن را بروز دهند. ‏

‏یک روز صبح، ساعت هشت بود که آمار گرفتند و درب آسایشگاه را باز کردند. من‏

کتابرنج غربت؛ داغ حسرتصفحه 151
‏رفتم حمام. وقتی از حمام بیرون آمدم دیدم هیچ کس در محوطه نیست! در حالی که در‏‎ ‎‏روزهای دیگر، بچه ها ظرف می شستند، لباس می شستند، بازی و ورزش می کردند و‏‎ ‎‏خلاصه به کارهای مختلفی مشغول می شدند. دیدم وضع با همه روزها فرق می کند،‏‎ ‎‏گفتم: خدایا چه شده؟ چرا هیچ کس نیست؟ به سرعت آمدم طرف آسایشگاه و دیدم‏‎ ‎‏بچه ها داخل آسایشگاه جمع شده اند و همه ناراحت و اندوهگین هستند. گفتم: جریان‏‎ ‎‏چیست؟ آنجا بود که فهمیدم رادیو عراق رحلت امام را اعلام کرده است. حزن عجیبی‏‎ ‎‏اردوگاه را فرا گرفته بود. بچه ها رفته بودند داخل آسایشگاهها و هیچ برنامه ای هم‏‎ ‎‏نداشتند. اصلاً پیش بینی این روز را نکرده بودند، پس چطور می توانستند برنامه ای‏‎ ‎‏داشته باشند؟ بچه ها گریه می کردند و عزاداری می کردند. همه برنامه ها خودبه خود لغو‏‎ ‎‏شد و عراقی ها هم نتوانستند جلوی عزاداری بچه ها را بگیرند. بعد، فرمانده عراقی‏‎ ‎‏اردوگاه آمد و گفت: من به شما تسلیت می گویم. اسمش سرگرد مفید بود. عراقی ها‏‎ ‎‏می دانستند اگر بخواهند جلوی بچه ها را بگیرند، نمی توانند. لذا می گفتند: عزاداری در‏‎ ‎‏عراق ممنوع است، ولی شما می توانید برای امام عزاداری کنید، اما باید ساکت و آرام‏‎ ‎‏باشید و صدایتان نباید بلند باشد. اینها از صدا می ترسیدند. بچه ها تا یک هفته شبها‏‎ ‎‏مجلس می گرفتند و سینه زنی و عزاداری می کردند و عراقی ها هم کاری به ما نداشتند. ‏

‎ ‎

کتابرنج غربت؛ داغ حسرتصفحه 152