حسین دشتی

ترس افسر عراقی

‏نمونه دیگر، نوجوانی از اهالی اصفهان بود. آن روزها افسری عراقی به اردوگاه آمده بود‏‎ ‎‏که به راحتی فارسی صحبت می کرد. او آمده بود وسط آسایشگاه ایستاده بود و برای ما‏‎ ‎‏صحبت می کرد که چشمش به این نوجوان ایرانی افتاد و از او سؤال کرد: چه کسی تو را‏‎ ‎‏به جبهه فرستاده؟ گفت: خودم! گفت: تو مگر می توانی سلاح بلند کنی؟ تو به دستور چه‏‎ ‎‏کسی به جبهه آمده ای؟ گفت: به دستور خمینی. گفت: خمینی را دوست داری؟ گفت:‏‎ ‎‏بله. او گوش این برادر ما را گرفت و از زمین بلند کرد و چند لحظه هم در هوا نگه داشت،‏‎ ‎‏که ناگهان بقیه اسرا حالت هجومی به خود گرفتند. او هم با اینکه نگهبان در اطرافش بود‏‎ ‎‏ترسید و آن برادر را زمین گذاشت. معلوم بود  از اینکه این نوجوان ایرانی جوابش را داده‏‎ ‎‏خیلی ناراحت شده است.‏

‏همان طور که می دانید، از جمله اولین و مهمترین دستورات عراقی ها به ما این بود که‏‎ ‎‏اجتماع و دور هم نشستن سه یا چهار نفر از اسرا در آسایشگاه ممنوع است. تا دو نفر‏‎ ‎‏مسأله ای نبود، ولی اگر سه نفر به بالا می شد و نگهبانهایی که از پشت پنجره رد می شدند‏‎ ‎‏آن را می دیدند، همه را به زندان می بردند و کتک مفصلی می زدند. این یک قانون بود و‏‎ ‎‏به هر اردوگاهی هم که می رفتیم بر آن تأکید می شد. به قول خودشان: تجمع ممنوع بود.‏

کتابرنج غربت؛ داغ حسرتصفحه 158
‏با این حال، ما با اتخاذ برخی تدابیر و قرار دادن نگهبان در کنار پنجره ها، برنامه ها و‏‎ ‎‏جلسات خود را برگزار می کردیم. زمانی که نگهبان عراقی از کنار پنجره رد می شد و‏‎ ‎‏می رفت تا دور دیگری در اردوگاه بزند، حدوداً یک ربع ساعت طول می کشید. در ظرف‏‎ ‎‏این ربع ساعت، جلسات ما برگزار می شد؛ که طی آن یک نفر برای همه صحبت می کرد.‏‎ ‎‏بعدها، دیدیم اگر تجمع کمتر باشد بهتر است، لذا کلاسها را در گروههای کوچک تر‏‎ ‎‏برگزار می کردیم؛ کلاسهای قرآن و نهج البلاغه و... .‏

‏سخنان امام هم از کسانی که صحبتهای امام را به یاد داشتند یا از اسرایی که تازه‏‎ ‎‏می آمدند و اخبار ایران و صحبتهای امام را در یاد داشتند جمع آوری می شد. بچه ها آنها‏‎ ‎‏را روی کاغذهای سیگار می نوشتند و در جلسات آسایشگاه می خواندند. گاه نیز از‏‎ ‎‏روزنامه های عراقی که سخنان امام را برای نقد یا به غرض دیگری درج می کردند، اصل‏‎ ‎‏سخن را می گرفتیم و آن را میان بچه ها توزیع می کردیم و متوجه صحبتها و مواضع تازه‏‎ ‎‏امام می شدیم. البته، ما مدت کوتاهی در اردوگاه رادیو هم داشتیم و از طریق رادیو، کاملاً‏‎ ‎‏در جریان اخبار ایران و خصوصاً سخنان امام قرار می گرفتیم.‏

‎ ‎

کتابرنج غربت؛ داغ حسرتصفحه 159