محسن مهدوی نژاد

ضربه دوم

‏اردوگاهها در میزان گرفتن خبر از ایران متفاوت بودند. بعضیها (مثل موصل چهار) رادیو‏‎ ‎‏داشتند (البته نه به صورت آزاد)، اما همۀ اردوگاهها اینطور نبودند؛ مثلاً در موصل دو، ما‏‎ ‎‏مشکل خبر داشتیم و حتی خبر مریضی حضرت امام را از رادیوی عراق شنیدیم. فقط‏‎ ‎‏خدا می داند که چقدر شرایط برای ما سخت شد و این دومین ضربۀ روحی بود که بر ما‏‎ ‎‏وارد شد. ضربۀ اول قبول قطعنامه بود. اصولاً، در اردوگاههایی مثل موصل دو که عمده‏‎ ‎‏بچه ها حزب اللهی بودند، مسأله پایان جنگ خیلی سخت بود؛ علتش هم این بود که اسرا‏‎ ‎‏امید داشتند روزی آزاد بشوند و مجدداً با شرکت در جنگ شهید بشوند. خیلیها اینطور‏‎ ‎‏بودند و در اردوگاه ما شاید نود درصد افراد این اندیشه را داشتند. خبر مریضی امام هم‏‎ ‎‏برای ما ضربه روحی دوم بود، لذا در آن ایام، مرتب گریه و ناله و توسل و دعا برای‏‎ ‎‏حضرت امام می کردیم. عراقی ها هم فهمیده بودند که ما به این خبر حساس شده ایم و‏‎ ‎‏ترس از این داشتند که اگر ما خبر رحلت امام را بشنویم، شورش کنیم و درگیری پیش‏‎ ‎‏بیاید؛ چون قبلاً هم در اردوگاه درگیری پیش آمده بود و افرادی هم کشته شده بودند.‏‎ ‎‏برای همین، اخبار را قطع کردند و دو روزنامه عراقی را هم که هر روز برای ما می آوردند‏‎ ‎‏قطع کردند تا ما در بی خبری کامل بمانیم. خدا گواه است که چقدر سخت بود برای ما که‏‎ ‎‏می دانستیم امام مریض هستند و در بیمارستان بستری اند، اما اطلاعات دیگری نداشتیم.‏‎ ‎‏از هر راهی که به ذهنمان می رسید اقدام به گرفتن خبر می کردیم، حتی بچه ها با بعضی از‏‎ ‎‏سربازها که تا حدودی ملایم تر بودند ارتباط برقرار کردند تا خبری به دست بیاورند،‏‎ ‎‏ولی آنها هم به ما چیزی نگفتند. توصیه شده بود که اسرا در بیخبری کامل بمانند و ما در‏‎ ‎‏همین وضعیت آزاردهنده بودیم. ناله و گریه و توسل بچه ها تا یک روز بعد از رحلت امام‏‎ ‎‏یعنی روز 15 خرداد ادامه داشت.‏

‎ ‎

کتابرنج غربت؛ داغ حسرتصفحه 178