اردوگاهها در میزان گرفتن خبر از ایران متفاوت بودند. بعضیها (مثل موصل چهار) رادیو داشتند (البته نه به صورت آزاد)، اما همۀ اردوگاهها اینطور نبودند؛ مثلاً در موصل دو، ما مشکل خبر داشتیم و حتی خبر مریضی حضرت امام را از رادیوی عراق شنیدیم. فقط خدا می داند که چقدر شرایط برای ما سخت شد و این دومین ضربۀ روحی بود که بر ما وارد شد. ضربۀ اول قبول قطعنامه بود. اصولاً، در اردوگاههایی مثل موصل دو که عمده بچه ها حزب اللهی بودند، مسأله پایان جنگ خیلی سخت بود؛ علتش هم این بود که اسرا امید داشتند روزی آزاد بشوند و مجدداً با شرکت در جنگ شهید بشوند. خیلیها اینطور بودند و در اردوگاه ما شاید نود درصد افراد این اندیشه را داشتند. خبر مریضی امام هم برای ما ضربه روحی دوم بود، لذا در آن ایام، مرتب گریه و ناله و توسل و دعا برای حضرت امام می کردیم. عراقی ها هم فهمیده بودند که ما به این خبر حساس شده ایم و ترس از این داشتند که اگر ما خبر رحلت امام را بشنویم، شورش کنیم و درگیری پیش بیاید؛ چون قبلاً هم در اردوگاه درگیری پیش آمده بود و افرادی هم کشته شده بودند. برای همین، اخبار را قطع کردند و دو روزنامه عراقی را هم که هر روز برای ما می آوردند قطع کردند تا ما در بی خبری کامل بمانیم. خدا گواه است که چقدر سخت بود برای ما که می دانستیم امام مریض هستند و در بیمارستان بستری اند، اما اطلاعات دیگری نداشتیم. از هر راهی که به ذهنمان می رسید اقدام به گرفتن خبر می کردیم، حتی بچه ها با بعضی از سربازها که تا حدودی ملایم تر بودند ارتباط برقرار کردند تا خبری به دست بیاورند، ولی آنها هم به ما چیزی نگفتند. توصیه شده بود که اسرا در بیخبری کامل بمانند و ما در همین وضعیت آزاردهنده بودیم. ناله و گریه و توسل بچه ها تا یک روز بعد از رحلت امام یعنی روز 15 خرداد ادامه داشت.
کتابرنج غربت؛ داغ حسرتصفحه 178