محسن مهدوی نژاد

روز مرگ اسیران

‏یادم هست در روز 15 خرداد، اولین کاری که عراقی ها کردند آماده باش کامل بود. آنها‏‎ ‎‏کل سربازهایشان را از طبقه پایین به طبقه بالای اردوگاه و بیرون اردوگاه منتقل کردند و از‏

کتابرنج غربت؛ داغ حسرتصفحه 178
‏بین اسرا خارج کردند که اگر شورش و درگیری شد، سربازها کشته نشوند. سپس،‏‎ ‎‏روزنامه ها را به یکی از سربازها دادند که سرباز بدبختی هم بود و کاری به کسی نداشت.‏‎ ‎‏او تعمیرکار اردوگاه بود (تعمیر لوله و...) و کسی با این سرباز کاری نداشت. عمداً‏‎ ‎‏روزنامه ها را به او دادند تا اگر شورشی شد کسی مثل او تلف شود. روزنامه را که گرفتیم‏‎ ‎‏در همان صفحۀ اول با تیتر درشت و با خط قرمز نوشته بود: مات خمینی. ناگهان،‏‎ ‎‏انفجاری در اردوگاه ایجاد شد. ما داشتیم برای سلامتی امام دعا می کردیم که خبر رسید‏‎ ‎‏دیروز امام از دنیا رفته اند. آن سرباز سریع برگشت و سربازهای دیگر هم به داخل‏‎ ‎‏اردوگاه نیامدند و دو ـ سه روز با ما کاری نداشتند و فقط برای آمار می آمدند. با اینکه‏‎ ‎‏تجمع همیشه ممنوع بود، ولی در آن روزها عراقی ها با ما کاری نداشتند. بعد از چند‏‎ ‎‏روز، اردوگاه به حالت اول برگشت و بعد از ارتحال امام، اسارت برای کل اسرا سخت تر‏‎ ‎‏شد. بی اغراق می توانم بگویم سختی شش سال اسارت قبل از ارتحال امام با دو سال بعد‏‎ ‎‏از آن برابر بود. علتش هم این بود که ما با امام زنده بودیم و به امید امام، ایام سخت‏‎ ‎‏اسارت را سپری می کردیم؛ ولی پس از ارتحال امام رمقی در ما نماند تا بتوانیم این راه‏‎ ‎‏پر فراز و نشیب را ادامه بدهیم، لذا ایام طاقت فرسا و بسیار سختی را پس از ارتحال‏‎ ‎‏حضرت امام گذراندیم.‏

‏ ‏

گر باد شوم بر تو وزیدن نگذارند  ‎ ‎گر حُسن شوم روی تو دیدن نگذارند

این رسم قدیم است که در گلشن مقصود  ‎ ‎بر خاک بریزد گل و چیدن نگذارند

‏ ‏

‏ ‏

‎ ‎

کتابرنج غربت؛ داغ حسرتصفحه 179