قدمعلی اسحاقیان

فاصلۀ جوی آب

‏شب قبل از رحلت حضرت امام، ما در یک سلول انفرادی در بغداد بودیم. سلولی‏‎ ‎‏تاریک بود و ما فقط روزی یک ساعت حق استفاده از هوا را داشتیم و تعداد خاصی در‏‎ ‎‏آن سلول بودند. من همان شب خواب دیدم که حضرت امام از دنیا رفته و آسمان بسیار‏‎ ‎‏تیره و تار شده است. بعد متوجه شدم که عده ای جنازه ای را می برند، ولی جمعیت‏‎ ‎‏زیادی جنازه را بر می گردانند. از این رو، جنازه اندکی به جلو می آمد و دوباره‏‎ ‎‏برمی گشت. همه جا را وحشت و اضطراب فرا گرفته بود. من هم سعی می کردم خودم را‏‎ ‎‏به زیر جنازه امام برسانم، ولی جوی آبی بین ما فاصله ایجاد کرده بود و اجازه نمی داد به‏‎ ‎‏آن طرف بروم. من این طرف داشتم نگاه می کردم و گریه می کردم و فوج جمعیت جنازه‏‎ ‎‏را می آورد جلو و دوباره بر می گرداند. آن شب، وقتی بلند شدم، منتظر اخبار بودم. وقتی‏‎ ‎‏خبر فوت حضرت امام از بلند گو پخش شد، من دیگر چیزی نفهمیدم. حالم به هم خورد‏

کتابرنج غربت؛ داغ حسرتصفحه 185
‏و به حالت غش روی زمین افتادم و یکی دو ساعت بعد به هوش آمدم.‏

‏ما چون در سلول انفرادی بودیم، شروع به قرآن خواندن برای حضرت امام کردیم و‏‎ ‎‏چند ختم قرآن برای حضرت امام خواندیم. تا سه روز کار ما فقط خواندن قرآن برای‏‎ ‎‏حضرت امام بود و حتی یک لحظه هم قرآن خواندن ما قطع نمی شد. ما در سلول یک‏‎ ‎‏قرآن داشتیم که هر نفر یک ساعت کناری می نشست و از روی آن می خواند. برای همین،‏‎ ‎‏در طول 24 ساعت برنامۀ ما ترک نمی شد.‏

‎ ‎

کتابرنج غربت؛ داغ حسرتصفحه 186