حبیب الله‌ معصوم

گریۀ فرمانده اردوگاه برای امام

‏یک مورد را هم خودم به چشم دیدم و آن زمانی بود که امام رحلت کرده بود. آن موقع، از‏‎ ‎‏طرف مقامات بالای عراق به فرماندهان اردوگاهها دستور رسیده بود که اسرا را در‏‎ ‎‏عزاداری آزاد بگذارند. فرمانده اردوگاه ما هم به این سیاست عمل کرد، چون از میزان‏‎ ‎‏احساسات اسرا باخبر بود. چیزی که برای من عجیب بود این بود که به افسر اردوگاه ما‏‎ ‎‏گفته بودند جلوی عزاداری ما را نگیرد آن هم در حدی که مزاحمت برای بیرون اردوگاه‏‎ ‎‏ایجاد نشود، ولی آنچه اتفاق افتاد چیز دیگری بود. فرمانده اردوگاه ما برای امام گریه کرد‏‎ ‎‏و گفت: خمینی مرد بزرگی بود و او تنها برای شما نبود. خمینی برای تمام جهان بود. در‏‎ ‎‏حالی که او افسری بعثی بود و اجازه نداشت اینطور حرف بزند. اگر هم چنین دستوری‏‎ ‎‏به او داده بودند و مأمور رساندن چنین پیامی بود، حق گریه کردن نداشت و به او اجازه‏‎ ‎‏نداده بودند گریه کند؛ علاوه بر این، گریه او کاملاً از روی احساسات و تأثر قلبی بود و‏‎ ‎‏پیدا بود که واقعی است و نمی خواهد فیلم بازی کند. خلاصه، این خیلی عجیب بود که‏‎ ‎‏فرمانده اردوگاه چنین حرفهایی بزند و ما را در انجام هرگونه مراسمی آزاد بگذارد و‏‎ ‎‏خود را شریک غم ما بداند.‏

‎ ‎

کتابرنج غربت؛ داغ حسرتصفحه 191