حبیب الله‌ معصوم

گریه کردم تا عقده هایم باز شد

‏ما از طریق تلویزیون عراق از بیماری و رحلت امام باخبر شدیم. تلویزیون عراق‏‎ ‎‏تصویرهایی از بستری بودن امام در بیمارستان و تجهیزات پزشکی متصل به ایشان نشان‏‎ ‎‏داد که خیلی قلب بچه ها را آزرد و آنها را متأثر کرد؛ به طوری که انکسار و شکستگی‏‎ ‎‏عجیبی در چهره بچه ها پیدا شد. همان شب، بچه ها برای شفا و سلامتی امام حدیث‏‎ ‎‏کساء خواندند. خیلی از بچه ها پریشان احوال و افسرده شده بودند؛ علت آن هم خیلی‏‎ ‎‏ساده بود، چون همه ما فرزندان امام بودیم، ولی فرزندانی که از امام دور بودیم و در‏‎ ‎‏غربت به سر می بردیم. این تصاویر امام، ما را خیلی نگران کرده بود. تمام امیدهای ما به‏‎ ‎‏امام بود و خیلی مشتاق دیدار ایشان بودیم.‏

‏روزی که رادیو تهران ساعت هفت صبح خبر رحلت امام را پخش کرده بود، عراقی ها‏‎ ‎‏به ما نگفتند و ساعت چهار بعد از ظهر، بلندگوهای اردوگاه این خبر را به ما داد. من ابتدا‏‎ ‎‏متوجه موضوع نشدم، ولی یکی از دوستان نزد من آمد و گفت: شنیدی چه گفت؟ گفتم:‏

کتابرنج غربت؛ داغ حسرتصفحه 193
‏نه! او هم خبر رحلت امام را به من داد. من با شنیدن این خبر احساس کردم شوک قلبی به‏‎ ‎‏من وارد شده است. همین طور هم بود. من همان لحظه به حالت سکته روی زمین افتادم‏‎ ‎‏و تا دو ساعت بیهوش بودم. بعد، یکی از دوستان بالای سرم آمد و سعی کرد حواس مرا‏‎ ‎‏به کار بیندازد و مرا به هوش بیاورد. وقتی به هوش آمدم، سعی کردم گریه کنم و این فشار‏‎ ‎‏روحی را از خود خارج کنم، ولی موفق نمی شدم. بعد که توانستم گریه کنم، رفته رفته‏‎ ‎‏آرام شدم و عقده هایم خالی شد.‏

‎ ‎

کتابرنج غربت؛ داغ حسرتصفحه 194