محمدمراد حمزه ای

عاشقانی بی پروا

‏زمانی که بچه ها را بعد از قبول قطعنامه به کربلا می بردند، بچه ها تعریف می کردند که‏‎ ‎‏وقتی از اتوبوس پیاده شدیم و خواستیم به طرف حرم برویم، از آن جایی که ارتباط با‏‎ ‎‏مردم ممنوع بود، از دور یواشکی دستی تکان می دادیم و نگاهی می کردیم. به هر حال،‏‎ ‎‏با همان نگاه پیامی رد و بدل می شد. گاهی که به جمعیت نگاه می کردیم، می دیدیم‏‎ ‎‏بعضی از خانمها چادرهایشان را آرام کنار می زنند و عکس کوچکی از امام را که با خود‏‎ ‎‏همراه دارند به ما نشان می دهند و با این حرکت می گویند که ما هم با شما هستیم. این‏‎ ‎‏تأثیری بود که امام خمینی(س) در دل آزادیخواهان جهان، خصوصاً مستضعفان، گذاشته‏‎ ‎‏بود. بچه ها می گفتند: وقتی به حرم رفتیم، خادمی که برایمان زیارت می خواند در پایان‏‎ ‎‏زیارت چند دعا برای صدام کرد و اسم آن ملعون را آورد. بچه ها هم به جای او نام امام را‏‎ ‎‏آوردند و این در دل خادمان تأثیر کرده بود که ما چقدر شجاع هستیم که در فضایی که‏‎ ‎‏خود عراقی ها هم جرأت اینجور فعالیتها را ندارند، ما که عرب نیستیم و غریبه ایم و از‏‎ ‎‏همه مهم تر در دست دشمن بعثی اسیریم، اینطور برای امام دعا می کنیم و هیچ باکی هم‏‎ ‎‏از دشمن نداریم.‏

‏در حرم حضرت اباالفضل(ع) نیز یکی از بچه ها داد زده بود: «اباالفضل علمدار،‏

کتابرنج غربت؛ داغ حسرتصفحه 199
‏خمینی را نگهدار» و بعد کتک مفصلی هم خورده بود و این برای مردم عراق خیلی‏‎ ‎‏عجیب بود که چطور اینها جرأت این کارها را دارند.‏

‏در مراسم مختلف هم، با وجود تدابیر امنیتی شدید، ما به راحتی عکسی از امام را‏‎ ‎‏روی پتو طراحی می کردیم (توسط نقاشان ماهری که داشتیم و واقعاً دستی در هنر‏‎ ‎‏داشتند) که به هر حال جو معنوی بسیار زیبایی به اردوگاه و آسایشگاه می داد و برای‏‎ ‎‏تزئین مراسم به کار می رفت.‏

‎ ‎

کتابرنج غربت؛ داغ حسرتصفحه 200