محمدمراد حمزه ای

نامه ای به بلندای آفتاب

‏بنده در تیر ماه سال 1366 نامه ای برای امام نوشتم و امام هم عنایت کردند و جواب آن‏‎ ‎‏را برای من فرستادند. من عادتم بود که در تمام نامه هایم یک اشاره کوچک سیاسی یا‏‎ ‎‏خبری داشته باشم و مطلبی را بفهمانم که در باطن، داغی هم به دل عراقی ها گذاشته‏‎ ‎‏باشم و رسالتم را انجام داده باشم. من همیشه دلم می خواست حرف دلم را برای امام‏‎ ‎‏بگویم و پیامی از اسارت برای امام بفرستم و تجدید بیعتی بکنم. البته، تمام نامه هایی را‏‎ ‎‏که می نوشتیم با توسل می فرستادیم. مخصوصاً برای نامه هایی که حاوی نکات سیاسی‏‎ ‎‏بود، به نیت اینکه حفظ شود و به مقصد برسد، آیة الکرسی و معوذتین و انواع دعاها و‏‎ ‎‏آیات را چند بار می خواندیم و بعد می فرستادیم؛ البته، خیلی از نامه ها هم نمی رسید.‏‎ ‎‏یادم هست که به این نامه خیلی دعا خواندم و خیلی توسل داشتم که برسد. از طرفی،‏‎ ‎‏برای اینکه علامتی باشد که نشان دهد مخاطب این نامه امام است، از کلمه روح خدا، که‏

کتابرنج غربت؛ داغ حسرتصفحه 201
‏ترجمه نام امام است، به نحوی خاص استفاده کردم. تیرماه 66 بود که تصمیم گرفتم برای‏‎ ‎‏امام خمینی(س)، که از دوری اش بسیار می سوختم، این نامه را بنویسم. در کلمات آن‏‎ ‎‏نامه خیلی دقت و فکر کردم، تا هم مشخص شود مخاطب من امام است و هم عراقی ها‏‎ ‎‏متوجه موضوع نشوند. می خواستم رنجهایی را که در فراق امام می کشیدیم و میزان‏‎ ‎‏ارادتمان را از آن راه دور بیان کنم.‏

‏هر وقت صحبت آزادی می شد، چون خیلی گرفته بودیم، دوستان می گفتند: کاش‏‎ ‎‏زودتر آزاد بشویم، چون آن روز که ما آزاد بشویم، به خاطر اسارتمان هم که شده برای ما‏‎ ‎‏وقتی برای دیدار با امام تعیین می کنند و می رویم با امام ملاقات می کنیم و وقتی که ایشان‏‎ ‎‏را ببینیم همۀ ناراحتیهایمان فراموش می شود. این آرزوی همه ما بود. وقتی دوستان این‏‎ ‎‏صحبتها را می کردند، نسبت به این مسأله امیدی نداشتم و دلم گواهی به توفیق دیدار‏‎ ‎‏نمی داد. گاهی خودم را ملامت می کردم که چرا اینطور فکر می کنی؟ همه می گویند‏‎ ‎‏ان شاءالله امام را می بینیم، ولی تو ناامید هستی؟ خلاصه، هیچ وقت آرزوی این توفیق را‏‎ ‎‏به زبان نمی آوردم و شاید همین مسأله برای بچه ها علامت سؤالی شده بود. به هر حال،‏‎ ‎‏در آخر آن نامه هم نتوانستم این مسأله را بپوشانم (هر چند، آخرالامر هم من سعادت‏‎ ‎‏دیدار امام را نداشتم). این نامه ای است که من برای امام نوشته ام:‏

‏بسم الله الرحمن الرحیم، اللهم ایاک نعبد و ایاک نستعین ‏

‏مادرم سلام، این نامه مخصوص پدر بزرگوارم است.‏

‏     پدر عزیز و هادی ام و مایۀ دانایی ام و دارای روح خدایی ام، سلام علیکم!‏

‏     ‏‏گرچه مشکل است معرفت قدر تو، اما این جملاتی است تقدیم به قلب تو. وصفت‏‎ ‎‏را از چند چیز پرسیدم. از کوه، گفت: از من استوارتر. از دریا، گفت: از من خروشانتر. از‏‎ ‎‏خورشید، گفت: از من تابانتر. گاهی که سر انقیاد و حال تحقیر بر دامنت گذاشتیم به ما‏‎ ‎‏فرزندانت فرمودی: ـ اگر لایق باشیم ـ دست و بازوی شما را می بوسم.‏‎[1]‎‏ دانی چرا چنین‏‎ ‎‏شاعرانه می گویم؟ دیده ای پروانه را گرد شمع مجنون وار فقط سر سودای وصال نور‏‎ ‎‏دارد؟! من الآن چنینم و یاد مثالم در خاطرم هست که از او دورم، اما عیان می بینم که اگر‏‎ ‎‏مولایت بخواهد، به زودی شاید تو را ببینم و اگر نبینم وعده مابر سر حوض با مادرت‏

کتابرنج غربت؛ داغ حسرتصفحه 202
‏ان شاءالله . خداحافظ. التماس دعا. پدر، ما را حلال کن!‏‏22 / 4 / 66‏

‏این پایان نامه بود. نامه را با امید فراوان و توکل به خدا فرستادم. در ایران هم، با اولین‏‎ ‎‏نگاه متوجه شده بودند که مخاطب این نامه کیست و لذا آن را خدمت امام برده بودند.‏‎ ‎‏کاش نگاه من همراه آن نامه رفته بود و چشمان آن عزیز را می دیدم. آن رهبر فرزانه امت‏‎ ‎‏اسلامی که اوقاتش بسیار گرانقدر بود، با آنهمه مشغلۀ مرجعیت و سیاست و رهبریت،‏‎ ‎‏جواب مرا داده بود، هر چند این جواب در عراق به من نرسید، اما بعد از آزادی آن را در‏‎ ‎‏مجلات دیدم. امام در جواب مرا فرزند خود خطاب کرده بودند، در حالی که لیاقت آن را‏‎ ‎‏نداشتم. امام کلماتی به کار برده بودند که مفهوم آنها را فقط یک اسیر درک می کرد و روح‏‎ ‎‏خستۀ او را که محتاج تسکین بود، نوازش می داد. حالا کلماتی که امام به کار برده بود را‏‎ ‎‏برایتان می خوانم تا ببینید چقدر حساب شده است. ایشان مقاومت ما در برابر مشکلات‏‎ ‎‏را تکلیف، تسلیم، رضا و امتحان بزرگ دانسته بودند. امام آرزوی آزادی ما را داشتند، اما‏‎ ‎‏وعده دیدار نداده بودند. متن جواب امام به این شرح است:‏

‏به نام خدا‏

‏فرزند عزیزم، نامه شما که از سلامت مزاجتان، بحمدالله خبر داد، واصل شد و موجب‏‎ ‎‏خرسندی از این جهت، و افسردگی از جهات دیگر شد. عزیزم ما سلامت هستیم و به‏‎ ‎‏شما و سایر دوستانِ در بند دعا می کنم. شما نگران نباش. این نحو گرفتاریها برای‏‎ ‎‏دوستان خدا همیشه بوده و موجب بلندی مقام و رحمت خدا هست. امیدوارم‏‎ ‎‏به زودی همگی با سلامت به وطن خود باز گردید. به دوستانتان سلام مرا برسانید.‏‎ ‎‏خداوند به شماها صبر و اجر عنایت کند. عبدالله .‏‎[2]‎

‏امیدوارم که هنوز دعای آن وجود ملکوتی شامل حامل ما باشد و در آخرت از‏‎ ‎‏شفاعتشان بهره مند شویم.‏

‎ ‎

کتابرنج غربت؛ داغ حسرتصفحه 203

  • )) صحیفۀ امام؛ ج 16، ص 143.
  • )) صحیفه امام؛ ج 20، ص 307.