محمدمراد حمزه ای

پذیرش یتیمی

‏خاطرم هست وقتی به اسلام آباد وارد شدیم، در پادگان الله اکبر اولین سرودی که اجرا‏‎ ‎‏کردیم دربارۀ رحلت امام بود. ما می خواستیم این پیام را بدهیم که هنوز عزاداریم.‏‎ ‎‏حقیقتاً، ما با این غم برگشتیم. درست است که مردم شادی می کردند و این طبیعی بود،‏‎ ‎‏ولی برای ما طبیعی نبود که شاد باشیم. چهرۀ هر ایرانی، دیدن عکس امام و عکس‏‎ ‎‏مقام معظم رهبری، و کل ایران برای ما تداعی کننده یاد امام بود. ما این احساس را داشتیم‏‎ ‎‏و با این احساس آزاد شدیم.‏

‏وقتی به خانه هایمان آمدیم، رفقا می آمدند و دیدار می کردند و خبر شهادت بعضی از‏‎ ‎‏رفقای دیگر را می دادند که فلانی شهید شد و مقداری ضربۀ روحی به ما وارد می شد؛‏

کتابرنج غربت؛ داغ حسرتصفحه 213
‏اما شاید تا چند هفته، هر بار که برمی گشتیم و به عکس امام نگاه می کردیم با خود‏‎ ‎‏می گفتیم: نه، هیچ چیز جای امام را نمی گیرد!‏

‏اگر بخواهم دربارۀ خودم بگویم، حدود دو ماه طول کشید که من به دیدار مرقد امام‏‎ ‎‏بروم. در طول این دو ماه، هیچ وقت احساس زندگی عادی و طبیعی نکردم. بعد از اینکه‏‎ ‎‏مرقد امام را زیارت کردم و از آنجا به زیارت قم آمدم، کمی آرام گرفتم و فهمیدم که دیگر‏‎ ‎‏تمام شد و باید مثل یتیمی که زندگی جدیدی را شروع می کند، من هم سامانی بگیرم و‏‎ ‎‏کم کم به اوضاع عادی زندگی ام برگردم.‏

‏ ‏

دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم  ‎ ‎وین درد نهانسوز نهفتن نتوانم

شادم به خیال تو چو مهتاب شبانگاه  ‎ ‎گر دامن وصل تو گرفتن نتوانم

با پرتو ماه آیم و چون سایه دیوار  ‎ ‎گامی ز سر کوی تو رفتن نتوانم

دور از تو من سوخته در دامن شبها  ‎ ‎چون شمع سحر یک مژه خفتن نتوانم

ای چشم سخن گوی تو بشنو ز نگاهم  ‎ ‎دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم

‏ ‏

‎ ‎

‎ ‎

کتابرنج غربت؛ داغ حسرتصفحه 214