دشمن همیشه در خبررسانی به ما اسیران ایرانی گزینشی عمل می کرد؛ خبرهایی را که آنان را شاد می کرد با آب و تاب فراوان برای ما نقل می کرد و خبر ناراحت کننده را به سرعت به ما می رساند، ولی اخبار پیروزیهای انقلاب اسلامی و موفقیتهای آن را در جبهه ها، از ما مخفی نگه می داشت. آنها در مورد خبر بیماری امام هم به همین ترتیب عمل کردند؛ یعنی تا خبر بیماری امام بر روی تلکسهای خبری دنیا ظاهر شد و به همه دنیا مخابره گردید، عراقی ها هم این خبر را با آب و تاب فراوان به ما دادند و از رادیوهای اردوگاه پخش کردند. ما از این طریق خبر بیماری امام و بستری شدن ایشان در بیمارستان را شنیدیم و همه غم و غصه هایی را که از اول اسارت دیده و چشیده بودیم فراموش کردیم؛ چرا که غم ناشی از این خبر برای ما از همۀ آن ناراحتیها و غصه ها بیشتر بود. ما که هیچ گاه فکر بیماری یا ارتحال امام را نمی کردیم، با نگرانی زیادی این خبر را دنبال می کردیم و در آن شرایط، اصلاً انتظار چنین خبری را نداشتیم و واقعاً برای ما قابل تحمل نبود. بچه ها، در آن شرایط، جز دعا و توسل و نذر و نیاز کاری از دستشان برنمی آمد، لذا تصمیم گرفتیم برنامه های دعای توسل و ختم قرآن را در سطح وسیعی برگزار کنیم. از این رو، بعضی قرآن نذر می کردند و برای سلامتی امام قرآن می خواندند و بعضی روزه نذر می کردند و به نیت سلامتی امام روزه می گرفتند. در آن شرایط،
کتابرنج غربت؛ داغ حسرتصفحه 222
روزه گرفتن واقعاً کار سختی بود، اما بچه ها به دلیل عشق و علاقه و محبت بسیار زیادی که به امام داشتند حاضر بودند به هر زحمتی بیفتند، اما حال امام رو به بهبودی برود و ایشان سلامتی کامل پیدا کند. این برنامه ها ادامه داشت تا اینکه خبر رحلت امام را به همان صورتی که در خبر بیماری امام عرض کردم به ما رساندند و از بلندگوهای اردوگاه پخش کردند. این خبر برای همه اسرای ایرانی شکننده و حتی کشنده بود. برای بچه هایی که با آرزوی دیدن امام و زیارت چهره نورانی ایشان روزهای سخت اسارت را سپری می کردند، این خبر غیر قابل تحمل بود. این گروه از فرزندان و سربازان امام آرزو داشتند که پس از آزادی و قبل از ملاقات خانواده خود به دیدار امام بروند، لذا سلامتی امام و حضور و حیات ایشان مسأله ای بود که برای ما در اسارت بسیار اهمیت داشت و بی اغراق می توان گفت، ما زنده بودن خودمان در اسارت را در پرتو زنده بودن امام می دانستیم و بدون امام زندگی برای ما سخت و غیرممکن بود، لذا اصلاً در باورمان نمی گنجید که روزی زنده باشیم و امام در بین ما نباشند. این تمام تصور و ذهنیت ما از مسأله حیات امام و زنده بودن ایشان بود؛ لذا هر قدر هم این مسأله را با هنرمندی توضیح دهیم و ترسیم کنیم، باز نمی توانیم آن وضعیتی را که پس از این خبر در اردوگاه به وجود آمد به تصویر بکشیم. از قدیم گفته اند: شنیدن کی بود مانند دیدن؟ ما واقعاً نمی توانیم آنچه را که اتفاق افتاده و روزگاری را که بر ما گذشته، به خوبی ترسیم کنیم.
با توجه به اینکه در اسارت، دشمن همه چیز را برای ما ممنوع کرده بود، ما در این شرایط جدید که از ناحیه رحلت حضرت امام پیش آمده بود، با مشکلات زیادی مواجه بودیم. از جمله این ممنوعیتها، با صدای بلند حرف زدن بود. همچنین، دو نفر بیشتر حق نداشتند با هم حرف بزنند. البته، هنگامی که مزاحمت دشمن کمتر شد ما تا حدودی آزادتر شدیم و با گذاشتن نگهبان در آسایشگاه، راحت تر گریه می کردیم. بعضی از بچه ها در این شرایط صدای ناله و ضجه شان بلند می شد و از عمق جانشان ناله می زدند و گریه می کردند. تا چندین روز این وضع ادامه داشت و ما نمی توانستیم بچه ها را کنترل کنیم و هیچ کس قادر نبود آنها را به آرامش دعوت کند. بالاخره پس از چند روز، با توجه به آیاتی از قرآن و روایات در باب صبر و بردباری و سخنان خود امام، بچه ها آرام شدند
کتابرنج غربت؛ داغ حسرتصفحه 223
و دوباره به فعالیتهایشان ادامه دادند. در این باره، مطلب جالب این بود که دوستان می گفتند: به قرآن پناه ببریم و ببینیم قرآن به ما چه می فرماید؟ اتفاقاً چندین مرتبه به قرآن مراجعه کردیم و تفأل زدیم و آیاتی درباره صبر و دعوت به استقامت آمد که این خود کمک بزرگی بود.
یکی از کارهای ما در زمان رحلت امام این بود که تکه های کوچکی از پارچه سیاه را به نشانه عزای امام به جیب چپ پیراهن خود زدیم تا به عراقی ها نشان داده باشیم که ما عزادار امام هستیم و فشارها و زجر و شکنجه های شما نتوانسته ما را از امام جدا کند و در این شرایطِ طاقت فرسا باز هم از امام خود دفاع می کنیم و عشق او را در قلب خود زنده نگه می داریم.
کتابرنج غربت؛ داغ حسرتصفحه 224