حسین شاکری فر

مصیبت بزرگ

‏دشمن همیشه در خبررسانی به ما اسیران ایرانی گزینشی عمل می کرد؛ خبرهایی را که‏‎ ‎‏آنان را شاد می کرد با آب و تاب فراوان برای ما نقل می کرد و خبر ناراحت کننده را‏‎ ‎‏به سرعت به ما می رساند، ولی اخبار پیروزیهای انقلاب اسلامی و موفقیتهای آن را در‏‎ ‎‏جبهه ها، از ما مخفی نگه می داشت. آنها در مورد خبر بیماری امام هم به همین ترتیب‏‎ ‎‏عمل کردند؛ یعنی تا خبر بیماری امام بر روی تلکسهای خبری دنیا ظاهر شد و به همه‏‎ ‎‏دنیا مخابره گردید، عراقی ها هم این خبر را با آب و تاب فراوان به ما دادند و از رادیوهای‏‎ ‎‏اردوگاه پخش کردند. ما از این طریق خبر بیماری امام و بستری شدن ایشان در بیمارستان‏‎ ‎‏را شنیدیم و همه غم و غصه هایی را که از اول اسارت دیده و چشیده بودیم فراموش‏‎ ‎‏کردیم؛ چرا که غم ناشی از این خبر برای ما از همۀ آن ناراحتیها و غصه ها بیشتر بود. ما‏‎ ‎‏که هیچ گاه فکر بیماری یا ارتحال امام را نمی کردیم، با نگرانی زیادی این خبر را دنبال‏‎ ‎‏می کردیم و در آن شرایط، اصلاً انتظار چنین خبری  را نداشتیم و واقعاً برای ما‏‎ ‎‏قابل تحمل نبود. بچه ها، در آن شرایط، جز دعا و توسل و نذر و نیاز کاری از دستشان‏‎ ‎‏برنمی آمد، لذا تصمیم گرفتیم برنامه های دعای توسل و ختم قرآن را در سطح وسیعی‏‎ ‎‏برگزار کنیم. از این رو، بعضی قرآن نذر می کردند و برای سلامتی امام قرآن می خواندند‏‎ ‎‏و بعضی روزه نذر می کردند و به نیت سلامتی امام روزه می گرفتند. در آن شرایط،‏

کتابرنج غربت؛ داغ حسرتصفحه 222
‏روزه گرفتن واقعاً کار سختی بود، اما بچه ها به دلیل عشق و علاقه و محبت بسیار زیادی‏‎ ‎‏که به امام داشتند حاضر بودند به هر زحمتی بیفتند، اما حال امام رو به بهبودی برود و‏‎ ‎‏ایشان سلامتی کامل پیدا کند. این برنامه ها ادامه داشت تا اینکه خبر رحلت امام را‏‎ ‎‏به همان صورتی که در خبر بیماری امام عرض کردم به ما رساندند و از بلندگوهای‏‎ ‎‏اردوگاه پخش کردند. این خبر برای همه اسرای ایرانی شکننده و حتی کشنده بود. برای‏‎ ‎‏بچه هایی که با آرزوی دیدن امام و زیارت چهره نورانی ایشان روزهای سخت اسارت را‏‎ ‎‏سپری می کردند، این خبر غیر قابل تحمل بود. این گروه از فرزندان و سربازان امام آرزو‏‎ ‎‏داشتند که پس از آزادی و قبل از ملاقات خانواده خود به دیدار امام بروند، لذا سلامتی‏‎ ‎‏امام و حضور و حیات ایشان مسأله ای بود که برای ما در اسارت بسیار اهمیت داشت و‏‎ ‎‏بی اغراق می توان گفت، ما زنده بودن خودمان در اسارت را در پرتو زنده بودن امام‏‎ ‎‏می دانستیم و بدون امام زندگی برای ما سخت و غیرممکن بود، لذا اصلاً در باورمان‏‎ ‎‏نمی گنجید که روزی زنده باشیم و امام در بین ما نباشند. این تمام تصور و ذهنیت ما از‏‎ ‎‏مسأله حیات امام و زنده بودن ایشان بود؛ لذا هر قدر هم این مسأله را با هنرمندی توضیح‏‎ ‎‏دهیم و ترسیم کنیم، باز نمی توانیم آن وضعیتی را که پس از این خبر در اردوگاه به وجود‏‎ ‎‏آمد به تصویر بکشیم. از قدیم گفته اند: شنیدن کی بود مانند دیدن؟ ما واقعاً نمی توانیم‏‎ ‎‏آنچه را که اتفاق افتاده و روزگاری را که بر ما گذشته، به خوبی ترسیم کنیم.‏

‏با توجه به اینکه در اسارت، دشمن همه چیز را برای ما ممنوع کرده بود، ما در این‏‎ ‎‏شرایط جدید که از ناحیه رحلت حضرت امام پیش آمده بود، با مشکلات زیادی مواجه‏‎ ‎‏بودیم. از جمله این ممنوعیتها، با صدای بلند حرف زدن بود. همچنین، دو نفر بیشتر حق‏‎ ‎‏نداشتند با هم حرف بزنند. البته، هنگامی که مزاحمت دشمن کمتر شد ما تا حدودی‏‎ ‎‏آزادتر شدیم و با گذاشتن نگهبان در آسایشگاه، راحت تر گریه می کردیم. بعضی از‏‎ ‎‏بچه ها در این شرایط صدای ناله و ضجه شان بلند می شد و از عمق جانشان ناله می زدند‏‎ ‎‏و گریه می کردند. تا چندین روز این وضع ادامه داشت و ما نمی توانستیم بچه ها را کنترل‏‎ ‎‏کنیم و هیچ کس قادر نبود آنها را به آرامش دعوت کند. بالاخره پس از چند روز، با توجه‏‎ ‎‏به آیاتی از قرآن و روایات در باب صبر و بردباری و سخنان خود امام، بچه ها آرام شدند‏

کتابرنج غربت؛ داغ حسرتصفحه 223
‏و دوباره به فعالیتهایشان ادامه دادند. در این باره، مطلب جالب این بود که دوستان‏‎ ‎‏می گفتند: به قرآن پناه ببریم و ببینیم قرآن به ما چه می فرماید؟ اتفاقاً چندین مرتبه به قرآن‏‎ ‎‏مراجعه کردیم و تفأل زدیم و آیاتی درباره صبر و دعوت به استقامت آمد که این خود‏‎ ‎‏کمک بزرگی بود.‏

‏یکی از کارهای ما در زمان رحلت امام این بود که تکه های کوچکی از پارچه سیاه را‏‎ ‎‏به نشانه عزای امام به جیب چپ پیراهن خود زدیم تا به عراقی ها نشان داده باشیم که ما‏‎ ‎‏عزادار امام هستیم و فشارها و زجر و شکنجه های  شما نتوانسته ما را از امام جدا کند و‏‎ ‎‏در این شرایطِ طاقت فرسا باز هم از امام خود دفاع می کنیم و عشق او را در قلب خود‏‎ ‎‏زنده نگه می داریم.‏

‎ ‎

‎ ‎

کتابرنج غربت؛ داغ حسرتصفحه 224