محمد خطیبی

عقب نشینی دشمن

‏زمانی که ما وارد اردوگاه هجده شدیم، مسئولان اردوگاه طبق برنامۀ از پیش تعیین شده،‏

کتابرنج غربت؛ داغ حسرتصفحه 226
‏از اسرا خواستند که هر صبحگاه و هنگام آمار علیه امام شعار بدهند و مرگ بر خمینی‏‎ ‎‏بگویند. گویا اسرای قبلی اردوگاه بر اثر فشارهای زیاد عراقی ها این کار را کرده بودند و‏‎ ‎‏برای همین، آنها از ما هم چنین توقعی داشتند. ما در جواب می گفتیم: امام رهبر ماست.‏‎ ‎‏علاوه بر این، ایشان رحلت کرده اند و از دنیا رفته اند. ولی آنها باز هم اصرار می کردند و‏‎ ‎‏می گفتند اگر این کار را نکنید برایتان خیلی گران تمام می شود و مجبور می شویم شما را‏‎ ‎‏شکنجه کنیم و خلاصه می خواستند در دلها رعب و وحشت ایجاد کنند. بعد هم، دو‏‎ ‎‏ساعت به ما فرصت دادند که با هم مشورت کنیم و تصمیم خودمان را بگیریم. چند تا‏‎ ‎‏نیروی کابل به دست هم آورده بودند که بچه ها را مورد ضرب و شتم قرار دهند. ما‏‎ ‎‏نشستیم تا ببینیم چه باید بکنیم و مدتی با هم مشورت کردیم. بعد از دو ساعت، عراقی ها‏‎ ‎‏گفتند: نتیجه چه شد؟ بعضی از دوستان استدلالاتی مطرح کردند و گفتند: ما نمی توانیم‏‎ ‎‏این کار را بکنیم، زیرا امام رهبر ماست و آنگونه که شما این کار را درباره رهبرتان انجام‏‎ ‎‏نمی دهید ما هم نمی توانیم. یکی دیگر از دوستان گفت: امام سید هستند و ما در ایران به‏‎ ‎‏سادات احترام می گذاریم و نمی گذاریم کسی به آنها اهانت کند؛ ولی عراقی ها باز هم‏‎ ‎‏مخالفت می کردند. لاجرم، بچه ها تصمیم گرفتند به جای این شعار، چیز دیگری بگویند‏‎ ‎‏و قرار شد به جای آن بگوییم: مرگ بر سمینی، و همین کار را هم کردیم. تا مدتی، بچه ها‏‎ ‎‏در موقع آمار همین شعار را می دادند و می گفتند: مرگ بر سمینی، اما بعد معلوم نشد‏‎ ‎‏چه کسی رفت و به عراقی ها خبر داد که بچه ها چیز دیگری می گویند و شعار شما را‏‎ ‎‏نمی دهند. این گزارش باعث شد که اساساً آن برنامه را از دستور کار خود خارج کنند و از‏‎ ‎‏آن به بعد از ما چنین چیزی نخواهند و حرف آن را هم نزنند.‏

‎ ‎

کتابرنج غربت؛ داغ حسرتصفحه 227