عباس کلیایی

خمینی اسد

‏یک بار به خود من گیر داده بودند که به امام توهین کنم و می گفتند: باید اسم یک حیوان‏‎ ‎‏را به خمینی نسبت بدهی. بچه ها به من گفتند: بگو خمینی اسد است، ولی من حاضر به‏‎ ‎‏گفتن این هم نبودم. بالاخره، بعد از کشمکش زیاد آرام گفتم: «خمینی اسد». در اینجا،‏‎ ‎‏یکی از بچه ها که برای عراقی ها جاسوسی می کرد، به آنها گفت: او توهین نکرد و چیز‏‎ ‎‏دیگری گفت. با این حال، هر طور بود شرّ عراقی ها آن روز از من دور شد. ‏

‏فردای آن روز، مرا صدا زدند و روی شانه ام که در آن پلاتین گذاشته شده بود چند‏‎ ‎‏ضربه با کابل زدند و گفتند: چه کسی تو را عمل کرده و در شانه و پایت پلاتین کار گذاشته‏‎ ‎‏است؟ گفتم: دکترهای شما در بیمارستان. گفتند: پس چرا می گویی «خمینی زین»؛ یعنی‏

کتابرنج غربت؛ داغ حسرتصفحه 244
‏خمینی خوب است؟ مگر ما تو را عمل نکرده ایم و نجاتت نداده ایم؟ گفتم: همه اینها به‏‎ ‎‏خاطر شماست، چون شما با تیر زدید و مرا به این روز انداختید. آنها هم عصبانی شدند‏‎ ‎‏و با کابل چند ضربه بر سرم زدند.‏

‎ ‎

کتابرنج غربت؛ داغ حسرتصفحه 245