ما بیماری حضرت امام را از طریق روزنامه فهمیدیم. وقتی بچه ها مطلع شدند که امام در بیمارستان بستری شده اند، واقعاً ناراحت شدند و غم و اندوه، چهره همه را ـ چه آنهایی که به امام ارادت خاص داشتند و چه آنها که به امام بی تفاوت بودند ـ گرفته بود. گویی همه امیدشان را از دست داده بودند. در آن زمان، روحیه بچه ها بسیار ضعیف شده بود. ما برای اینکه بچه ها روحیه اولیه خود را به دست بیاورند، در آسایشگاهها برای شفای حضرت امام دعا می کردیم و مراسم مختلفی می گرفتیم. بچه ها هم نذرهای زیادی کردند و دو نفر دو نفر برای شفای امام جلسه دعا گرفتند. همه، فعالیتهای فرهنگی شان را کنار گذاشته بودند و فقط متوجه این بودند که برای حضرت امام دعا کنند و مراسم بگیرند.
یکی از برنامه هایی که بچه ها برای شفای حضرت امام داشتند این بود که نذر می کردند سهمیه غذای خود را به بچه هایی که ناراحتی معده یا زخم معده داشتند یا نیاز به غذای بیشتر داشتند بدهند. این کار تعجب عراقی ها را برانگیخته بود و نمی دانستند ما به چه منظور این کار را می کنیم؛ لذا به ما می گفتند: به همه غذا داده ایم؛ چرا شما غذای خودتان را به آنها می دهید؟ ما هم می گفتیم: نه، آنها نیاز به غذا دارند. بچه ها، به همین ترتیب، برای شفای امام روزه می گرفتند.
کتابرنج غربت؛ داغ حسرتصفحه 254