فصل اول ویژگیهای فردی

پیرمرد باغبان

‏یادم هست من کوچک بودم، روزی پیرمردی برای باغچۀ منزل ما خاک آورد. ما سر‏‎ ‎‏سفره بودیم که او آمد. امام گفتند که این پیرمرد ناهار نخورده است. غذای ما زیاد نبود.‏‎ ‎‏بعد بشقابی از توی سفره برداشتند و خودشان چند قاشق از غذایشان را در بشقاب‏‎ ‎‏ریختند و به ما گفتند: «بیایید هرکدام چند قاشقی از غذای خود را در این بشقاب بریزید‏‎ ‎‏تا به اندازه غذای یک نفر بشود.»‏

‏     ما که آن روز غذای اضافی نداشتیم، به این ترتیب غذای آن پیرمرد را آماده کردیم در‏‎ ‎‏عالم بچگی آنقدر از این کار خوشم آمد که نهایت نداشت.‏‎[1]‎

‎ ‎

کتابپرتوی از خورشیدصفحه 63

  • )) فریده مصطفوی؛ واحد خاطرات.