فصل اول ویژگیهای فردی

دقت در مصرف بیت المال

‏سال 1352 بود که به همراه حاج سید احمد آقا و فرزندمان حاج حسن آقا که بیش از‏‎ ‎‏یکی دو سال نداشتند، به نجف رفتیم. طبیعی است که در آن دوران غربت و تبعید،‏‎ ‎‏حضور ما با عث دلگرمی امام و همسر مکرمه اش باشد. قرار بود دو ماهی را در نجف‏

کتابپرتوی از خورشیدصفحه 120
‏باشیم و سپس به ایران مراجعت کنیم. در آن زمانها سازمان اوقاف نظام طاغوتی مسئول‏‎ ‎‏کارهای حج بود و خیلی ها از جمله حاج سید احمد آقا رفتن به سفر حج در آن شرایط از‏‎ ‎‏ایران را قبول نداشتند؛ بنابراین مناسب ترین موقعیت برای این سفر از عراق بود که چند‏‎ ‎‏حُسن داشت؛ از جمله خارج از حیطه عمل سازمان اوقاف انجام می شد و علاوه بر آن‏‎ ‎‏هزینه سفر بسیار کمتر بود و نیز همسر حضرت امام هم که بسیار مایل به این سفر بود،‏‎ ‎‏می توانست به همراهی فرزندش حاج احمد آقا به زیارت بیاید و شاید مهمتر از همه‏‎ ‎‏مدت اقامت ما در نجف، حدود 7 تا 8 ماه طول می کشید که این خود برای آن دوران امام‏‎ ‎‏و همسرشان می توانست بسیار وضع مطلوبی باشد.‏

‏     زمانی که صحبت از سفر به میان آمد، تنها مشکل موجود نبودِ «پول» هزینه سفر بود‏‎ ‎‏که حاج خانم پیشنهاد کردند از آقا قرض بگیرید. کاری که نه من و نه حاج سید احمد آقا‏‎ ‎‏هیچکدام به خود اجازه این درخواست را از آقا نمی دادیم. روزی دور هم نشسته بودیم.‏‎ ‎‏خانم گفتند: آقا، احمد و همسرش می خواهند به مکه بروند. آقا فرمودند: ‏خوب بروند.‎ ‎‏خانم گفتند: آقا، مکه رفتن پول می خواهد. آقا در جواب گفتند: ‏هر کسی که مکه‎ ‎می خواهد برود، پول می خواهد؛ اگه پول داشته باشد می رود و اگر نداشته باشد، نمی رود.‎ ‎‏خانم گفتند: خوب شما قرضشان بدهید. آقا گفتند: ‏من قرض نمی دهم.‏ این جمله یکی دو‏‎ ‎‏بار تکرار شد. در آخر هم پرسیدند: چرا قرض نمی دهید؟ آقا گفتند: ‏پول خودم که نیست؛‎ ‎من به کسی قرض می دهم که بدانم برمی گرداند، اینها از کجا برمی گردانند؟

‏     ‏‏مجدداً خانم گفتند: برمی گردانند. آقا گفتند: ‏از کجا؟‏ خانم گفتند: خوب اگر مهریه‏‎ ‎‏فاطمه را بدهید، می توانند بروند. این گفتگو، بویژه این جمله آخری برای من بسیار‏‎ ‎‏سنگین بود، خصوصاً زمانی که امام گفتند: ‏مهریه اش را مطالبه می کند؟ خوب اگر مطالبه‎ ‎باشد، بحث دیگری است.‏ که من به ناچار گفتم نه اصلاً این بحثها نیست؛ صحبت این‏‎ ‎‏است که اگر رفتن به حج برای ما واجب باشد، الآن بهترین فرصت است. (من به نظر‏‎ ‎‏خودم خواستم از زاویه وجوب حج وارد شوم). آقا گفتند: ‏اگر پول ندارید، مستطیع نیستید‎ ‎و برایتان واجب نمی باشد.‏ گفتم: بله همین طور است و قضیه تمام شد.‏

‏     دو ـ سه روز بعد حاج احمد آقا به مادرشان گفت: خانم، ما می خواهیم برگردیم و‏

کتابپرتوی از خورشیدصفحه 121
‏باید مقدمات سفر را فراهم کنیم خانم با ناراحتی گفتند: عیب ندارد. برای انجام مقدمات‏‎ ‎‏سفر و تنظیم کارهای لازم، گذرنامه ها را به آقای شیخ عبدالعلی قرهی تحویل دادیم. روز‏‎ ‎‏بعد سر سفره خانم با ناراحتی گفتند: هفته آخر است که اینها اینجا هستند، از هفته بعد‏‎ ‎‏دوباره تنهایی ما شروع می شود. امام فرمودند: ‏چرا؛ هستند.‏ خانم با ناراحتی و تعجب‏‎ ‎‏گفتند: شما که حاضر نشدید به اینها قرض بدهید و اینها گذرنامه شان را هم به آشیخ‏‎ ‎‏تحویل داده اند که ... آقا با لبخندی گفتند: ‏به حاج شیخ گفتم دست نگه دارد.‏ ما متوجه‏‎ ‎‏شدیم برای آقا انصرافی پیش آمده، حالا از کجا، نمی دانم، ولی یادم می آید که حاج‏‎ ‎‏احمد آقا برایم نقل کردند که آقا گفته اند: ‏اگر اطمینان کنم شما قرضتان را پس می دهید، من‎ ‎حرفی ندارم به شما قرض بدهم.‏ خوب، حالا چگونه قرضمان را پرداخت می کنیم؟ من‏‎ ‎‏گفتم: به محض برگشتن به ایران طلاهایم را می فروشم و پول آقا را به آقای پسندیده‏‎ ‎‏تحویل می دهم. خلاصه پول را گرفتم و به همراهی حاج خانم به مکه مشرف شدیم،‏‎ ‎‏آنچه در سفر بر ما گذشت داستان طولانی دارد ولی به محض برگشتن به قم طلاهایم را‏‎ ‎‏فروختم و قرض آقا را به آقای پسندیده پرداخت کردم.‏‎[1]‎

‎ ‎

کتابپرتوی از خورشیدصفحه 122

  • )) خانم فاطمه طباطبایی، همسر مرحوم حاج سید احمد خمینی؛ آیینه حسن؛ ص124 تا 126.