فصل دوم: ویژگیهای اجتماعی

قدرشناسی امام

‏زمانی که من در قم طلبه بودم، معمولاً پنجشنبه ها می رفتیم حمام گذرخان، معمولاً اهل‏‎ ‎‏علم بیشتر آنجا می رفتند، روزی من دیدم که آقایی بغل حوض حمام نشسته اند و صابون‏‎ ‎‏زده اند و دنبال ظرف آب می گردند، من متوجه شدم که ایشان احتیاج به یک ظرف آب‏‎ ‎‏دارند، رفتم از خزینه آب برداشتم و روی سر آقا ریختم، ایشان ضمن تشکر نگاهی با‏‎ ‎‏دقت به من کردند، آن موقع من نوجوان چهارده ـ پانزده ساله ای بودم، آقا از من پرسید که‏‎ ‎‏شما صابون زده اید یا نه، عرض کردم نه، من دیدم ایشان دست، دست می کنند و انگار‏‎ ‎‏منتظر هستند، با آنکه می خواهند بروند؛ اما دنبال بهانه ای می گردند، همینکه من شروع‏‎ ‎‏کردم به صابون زدن یکوقت دیدم، یک نفر دارد آب به سر من می ریزد چشمم را باز‏‎ ‎‏کردم، دیدم همان آقا بالای سر من ایستاده اند، آنقدر ایشان دقیق بودند که منتظر ماندند‏‎ ‎‏تا من که به آب نیاز پیدا کردم به من کمک کردند و در همان ساعت تلافی نمودند، وقتی‏‎ ‎‏به منزل آمدم به پدرم(شهید اشرفی اصفهانی) جریان را گفتم، ایشان گفتند: آن آقا را‏‎ ‎‏شناختید، گفتم: نه، این قضیه گذشت تا زمانی که روز عیدی بود، من به همراه پدرم به‏‎ ‎‏منزل امام جهت ملاقات رفتیم، با تعجب دیدم این آقا همان آقایی است که در حمام روی‏‎ ‎‏سر من آب ریخته بودند، به پدرم گفتم: حاج آقا، ایشان همان کسی هستند که در حمام‏‎ ‎‏گذرخان آن کمک را به من کردند.‏‎[1]‎

‎ ‎

کتابپرتوی از خورشیدصفحه 173

  • )) حجت الاسلام والمسلمین محمد اشرفی اصفهانی؛ واحد خاطرات.