فصل دوم: ویژگیهای اجتماعی

امروز هم خمینی به فکر ماست!

‏آقای شوشتری پیرمردی بود که قاری قرآن و متدین بود؛ ولی دو سال بود که فلج شده‏‎ ‎‏بود، واعظی به امام عرض کرد که در صورت امکان به او کمک شود، حضرت امام‏‎ ‎‏پذیرفتند و به من که مسئول مالی دفتر حضرت امام بودم تذکر دادند که: فردا ساعت نه‏‎ ‎‏صبح یادم بیاورید تا به او کمکی کنم؛ اما متأسفانه روز بعد حاج آقا مصطفی شهید شد، و‏‎ ‎‏عده زیادی جهت تسلیت به منزل حضرت امام می آمدند، و فکر کردم ساعت نه‏‎ ‎‏نمی توان قضیه آقای شوشتری را به امام اطلاع داد، امام داخل حیاط نشسته بودند و‏‎ ‎‏هرکس می آمد جلویش بلند می شدند، و من هم دم درب ایستاده بودم، یکوقت دیدم‏‎ ‎‏امام نگاه تندی به من کردند، ترسیدم، از خود پرسیدم آیا عمامه ام خراب است؟ یا یقه ام‏‎ ‎‏را نبسته ام و باز است یا... سریع رفتم حضور امام، فرمودند: ‏مگر بنا نبود که ساعت نه برای‎ ‎آقای شوشتری، مرا یادآوری کنی و الآن ساعت 10/9 دقیقه است‏، گفتم: با این وضع و‏‎ ‎‏احوال؟ فرمود: ‏یعنی چه؟‏ امام خودشان رفتند و مبلغی را برداشتند و توی پاکت گذاشتند‏‎ ‎‏و به من دادند که برای آقای شوشتری ببرم و از او احوالپرسی کنم، به خود گفتم حالا‏‎ ‎‏میهمان زیاد است و امام هم، امروز به مسجد نمی روند حالا ضرورتی ندارد، وقتی‏‎ ‎‏خلوت شد می برم؛ اما بعد از پنج دقیقه دیدم امام فرمودند: ‏آقای فرقانی نرفتی؟‏ گفتم: آقا‏

کتابپرتوی از خورشیدصفحه 177
‏می روم. فرمودند: همین الآن برو. دیگر مجبور بودم که در همین شرایط هر چه زودتر‏‎ ‎‏بروم، رفتم و امانت حضرت امام را به خانم شوشتری دادم، خانمش خیلی تعجب کرد و‏‎ ‎‏گفت: امروز هم خمینی به فکر ماست. بالاخره رفتم نزد آقای شوشتری و سلام امام را به‏‎ ‎‏او رساندم؛ خیلی متعجب شد و برای امام دعا کرد. آری، این است روش مردان خدا.‏‎[1]‎

‎ ‎

کتابپرتوی از خورشیدصفحه 178

  • )) حجت الاسلام والمسلمین فرقانی؛ پابه پای آفتاب؛ ج 1، ص88.