فصل دوم: ویژگیهای اجتماعی

اینها عزیزان من هستند

‏من در پایگاه هوایی همدان خدمت می کردم، به دستور امام از ارتش فرار کردم؛ ولی‏‎ ‎‏بالاخره دستگیر شدم و به زندان همدان افتادم، قرار شد ما را از زندان همدان به تهران‏‎ ‎‏منتقل کنند، هواپیمای حامل ما حدود 45 دقیقه روی دریاچه قم چرخید، خیلی ترسیده‏‎ ‎‏بودیم، بالاخره در فرودگاه تهران به زمین نشستیم، وقتی ما را به پایگاه جمشیدیه تهران‏‎ ‎‏می بردند، با علائمی خودمان را به مردم معرفی کردیم، لذا مردم مسلمان تهران در خارج‏‎ ‎‏از پادگان به نفع ما تظاهرات کردند، بعد از سخنرانی حضرت امام در بهشت زهرا(س) ما‏‎ ‎‏را آزاد کردند، ما هم عازم محل استقرار امام در مدرسه علوی تهران شدیم.‏

‏     جمعیت زیادی در خیابان شهدا و خیابان ایران(اقامتگاه امام) جمع بودند به طوری‏‎ ‎‏که با مشکل می توانستیم به اقامتگاه امام برسیم؛ ولی به هر زحمتی که بود خودمان را به‏‎ ‎‏مدرسه علوی رساندیم و مردم هم ما را که لباس نیروی هوایی به تن داشتیم، از بالای‏‎ ‎‏دیوار مدرسه به داخل حیاط فرستادند؛ بالاخره به حضور امام رسیدیم، هیجان‏‎ ‎‏فوق العاده ای داشتیم، خدمتشان عرض شد ما از ارتش شما هستیم و به زیارت شما‏‎ ‎‏آمده ایم و بیان کردیم که هدف و مأموریت ما چیست، حضرت امام نیز فرمودند: ‏بروید و

کتابپرتوی از خورشیدصفحه 185
مأموریت خودتان را انجام دهید‏. در آن روز شهید مطهری و آقای خلخالی و یاسر عرفات‏‎ ‎‏نیز خدمت امام بودند، حضرت امام به آنها فرمودند: ‏اینها عزیزان من هستند، قدر اینها را‎ ‎بدانید‏ و به ما فرمودند که: ‏برگردید به پایگاهتان و انقلاب را از آنجا شروع کنید.‎[1]‎

‎ ‎

کتابپرتوی از خورشیدصفحه 186

  • )) تیمسار عطاءالله بازارگان؛ واحدخاطرات.