فصل دوم: ویژگیهای اجتماعی

برو امتحانت را بده

‏به یاد دارم شب قبل از عمل جراحی حضرت امام، خدمت ایشان رسیدم، ایشان قبلاً به‏‎ ‎‏مادرم گفته بودند که به فهیمه نگویید که فردا مرا عمل می کنند (چون صبح فردا امتحان‏‎ ‎‏دکترا داشتم) همان روزی که قرار بود ایشان را عمل کنند صبح زود آمدم خدمتشان تا‏‎ ‎‏قبل از عمل ایشان را ببینم، بعد بروم برای امتحان، وقتی من وارد منزل شدم دیدم همه‏‎ ‎‏خوشحالند و می گویند: آقا امروز عمل ندارند، رفتم خدمت امام، ایشان به من خیلی‏‎ ‎‏محبت ویژه کردند و فرمودند: تو برو و از اینکه سفارش کرده بودند که کسی روز عمل‏‎ ‎‏جراحی را به من نگوید برای این بود که می دانستند من امتحان دارم و این خبر به امتحانم‏‎ ‎‏لطمه وارد می کند، به من فرمودند: برو، برو با خیال راحت، برو امتحانت را بده، من‏‎ ‎‏دیگر عمل ندارم.‏‎[1]‎

‎ ‎

کتابپرتوی از خورشیدصفحه 198

  • )) زهرا مصطفوی؛ فصل صبر؛ ص 60.