فصل چهارم: ویژگیهای سیاسی

بی اعتنایی به کمکهای مادی رژیم بعثی

‏سالهای بعد از 1348 بود که حضرت امام در نجف بیمار بودند و ملاقات امام ممکن‏‎ ‎‏نبود، شنیدم که حضرت امام به کربلا رفته اند، به کربلا رفتم تا با ایشان ملاقات کنم، در‏‎ ‎‏هر حال وارد منزل امام شدم، دیدم سه نفر در بیرونی منزل امام هستند، یکی رئیس‏

کتابپرتوی از خورشیدصفحه 235
‏شهربانی استان کربلا، یکی رئیس سازمان امنیت و یکی هم استاندار که منتظر حضرت‏‎ ‎‏امام بودند، اجازه گرفتم و وارد اطاق شدم، امام لطفی فرمودند و جویای حالم شدند،‏‎ ‎‏چون من سفری به ایران کرده و برگشته بودم، حضرت امام از بنده دربارۀ بعضی از‏‎ ‎‏مسائل ایران سؤال کردند، یکی دو جمله ای عرض کردم و سپس ساکت شدم، چون‏‎ ‎‏می دانستم اینها که آمده اند کار دارند، آقای متصرف یک جوان بعثی پر حرف و خیلی با‏‎ ‎‏جرات بود که شروع کرد و مطالبی گفت، خیلی قاطع صحبت می کرد، از یک موضوع‏‎ ‎‏خاص صحبت می کرد و امام هم بدون اینکه به او نگاه کنند، گوش می کردند، متصرف،‏‎ ‎‏جملات اولیه اش را خیلی با قاطعیت و قرص و محکم بیان می کرد، کم کم این برخورد‏‎ ‎‏امام را دید که امام هیچ تحت تأثیر قرار نگرفتند و اصلاً توجهشان توجه عادی است،‏‎ ‎‏یواش یواش از آن موضع، تحلیل می رفت و می آمد پایین تا کم کم به آنجا رسید که‏‎ ‎‏موضع انفعالی داشت و از موضع عاطفی برخورد می کرد، مضمون صحبتهایی که‏‎ ‎‏متصرف می گفت ابتدا مربوط به خود امام بود که: جناب حسن البکر وقتی شنیدند که‏‎ ‎‏شما کسالت دارید، امر فرمودند که یک شورای پزشکی بیاید و از شما معاینات به عمل‏‎ ‎‏آورد؛ ولی متأسفانه نشد؛ ولی اگر حالا امر می فرمایید ما اطلاع به بغداد بدهیم که‏‎ ‎‏شورای پزشکی جهت معاینه شما بیایند؛ اما امام هیچ پاسخ «لا» یا «نعم» ندادند، و حتی‏‎ ‎‏هیچ تغییری در قیافه امام ظاهر نشد تا او جوابش را بگیرد؛ سپس مسأله دیگری را شروع‏‎ ‎‏کرد: بله، امسال الحمدلله موکبهای عزاداری زیاد بود دولت خیلی تسهیلات فراهم کرد،‏‎ ‎‏در نجف و کربلا و بصره برای عزاداران حضرت اباعبدالله الحسین(ع) چنین و چنان کرد،‏‎ ‎‏خیلی بسط داد و... باز هم امام فقط گوش می دادند و هیچ اثری در قیافه شان نبود؛ لذا‏‎ ‎‏متصرف، مسأله آب افتادن به سرداب مطهر قبر حضرت ابوالفضل(ع) که آن زمان ایجاد‏‎ ‎‏وحشت کرده بود، پیش کشید و مطالبی راجع به آن گفت و این مسأله را خیلی با اهمیت‏‎ ‎‏تلقی می کرد که بلکه امام را به یک عکس العملی وادار کند؛ ولی امام جز گوش دادن هیچ‏‎ ‎‏عکس العملی از خود نشان ندادند، و متصرف مجبور شد که به موضوع اصلی، یعنی‏‎ ‎‏بیماری حضرت امام برگردد، و امام مثل اینکه حوصله شان سررفته بود، برای پایان دادن‏‎ ‎‏به این ماجرا فقط یک جمله ای به عربی فرمودند که: «مایحتاج»، یعنی نه، احتیاجی‏
کتابپرتوی از خورشیدصفحه 236
‏نیست. این جمله را فرمودند و طرف ساکت شد، و امام هم از این سکوت استفاده کردند‏‎ ‎‏و بلافاصله پا شدند و به اندرون تشریف بردند.‏‎[1]‎

‎ ‎

کتابپرتوی از خورشیدصفحه 237

  • )) حجت الاسلام والمسلمین عمید زنجانی؛ همان؛ ج 1، ص 45.