فصل چهارم: ویژگیهای سیاسی

همۀ اینها ارعاب است

‏روز عاشورای سال 1342 که امام آن سخنرانی عجیب را در مدرسه فیضیه فرمودند، من‏‎ ‎‏به همراه یکی از دوستان و رفقای قم در کاشان مشغول فعالیت بودم؛ حادثه روز عاشورا‏‎ ‎‏منجر به این شد که دوستان، ما را از کاشان فراری بدهند والا ما را دستگیر می کردند.‏‎ ‎‏وقتی به قم رسیدم سوار تاکسی شدم، راننده تاکسی گفت: کجا؟ گفتم: یخچال قاضی،‏‎ ‎‏گفت: منزل آقای خمینی می خواهید بروید؟ گفتم: بله، گفت: شما را به خدا از ایشان‏‎ ‎‏بخواهید، التماس بکنید که ایشان امروز مدرسه فیضیه نیایند، گفتم: چرا؟ گفت: به خاطر‏

کتابپرتوی از خورشیدصفحه 250
‏اینکه تمام ارتشیها را به قم آورده اند و ماشینهای ارتش هم در تمام شهر مانور داده اند،‏‎ ‎‏بوق می زدند و مسلح بودند و اینها آماده اند که آقای خمینی به مدرسه فیضیه بیایند، و‏‎ ‎‏اینها بریزند مدرسه فیضیه را دوباره بزنند و بکوبند، ایشان جانشان در خطر است. من از‏‎ ‎‏این جریان اطلاعی نداشتم، واقعاً وقتی این جریان را گفت خیلی برای من قابل توجه بود.‏

‏     یکسره آمدیم منزل امام و حالا ساعت5/3، چهار بعدازظهر است، رفتیم، دیدیم‏‎ ‎‏مسأله خیلی حاد است و از همه طرف دارند به امام فشار می آورند، که ایشان به مدرسه‏‎ ‎‏فیضیه نروند، از تهران، از قم، از کرمانشاه، از طرف خیلی از شخصیتهای سیاسی،‏‎ ‎‏علمای بلاد، التماس و خواهش که ایشان به مدرسه فیضیه نروند، برای اینکه اگر مدرسه‏‎ ‎‏فیضیه بروند مثل آن روز عید که فیضیه را کوبیدند، امروز هم باز می ریزند و جان ایشان‏‎ ‎‏در خطر است. آمدیم، دیدیم که امام مصممند که حتماً به فیضیه بروند و به این حرفها هم‏‎ ‎‏هیچ اعتنایی نمی کنند و می گویند: ‏همه اینها ارعاب است.

‏     ‏‏یک نفر ظاهراً پولی آورده بود به عنوان وجوهات برای ایشان، و رسیدش را‏‎ ‎‏می خواست؛ منتهی آن زمان که امام می خواست به مدرسه فیضیه برود آورده بود، امام‏‎ ‎‏فرمودند: ‏خوب، رسیدش را بعد از اینکه از فیضیه برگردم می نویسم. ‏در حالی که احتمال‏‎ ‎‏برگشت برای ما خیلی کم بود؛ ولی ایشان به طور قاطع می گفتند: ‏وقتی برگشتم از فیضیه‎ ‎رسیدش را می نویسم.

‏     ‏‏این برای من خیلی جلب توجه کرد که ایشان چقدر اطمینان و آرامش دارند، چقدر به‏‎ ‎‏این حرکت خودشان معتقد هستند؛ بعد ایشان حرکت کردند و با یک ماشین سواری تا‏‎ ‎‏میدان شهدا آمدند.‏

‏     اینقدر جمعیت توی خیابانها ایستاده بودند و دسته های سینه زنی فشرده بود که یک‏‎ ‎‏مرتبه یک نفر فولکس واگنی آورد و سقف آن فولکس را برداشته بودند، ایشان از تاکسی‏‎ ‎‏پیاده شد و در فولکس نشستند و مرحوم شهید مهدی عراقی هم جزو کسانی بود که به‏‎ ‎‏عنوان حفاظت از ایشان توی همان فولکس بود.‏

‏     بعد ایشان به فیضیه آمدند و آن سخنرانی بیست دقیقه ای عجیب و غریب را کردند و‏

کتابپرتوی از خورشیدصفحه 251
‏به سلامت به منزل برگشتند.‏‎[1]‎

‎ ‎

کتابپرتوی از خورشیدصفحه 252

  • )) حجت الاسلام والمسلمین طاهری خرم آبادی؛ پا به پای آفتاب؛ ج 3، ص 323.