فصل اول / خاطرات محمد علی اسدی

دیدار با حاج سید احمد خمینی در سفر حج

‏چند سال بود که دیگر از تهران مسافر نمی‌رفت به کربلا، و من سالی یک مرتبه مشرف ‏‎ ‎‏می‌شدم به حج. جزء خدمه کاروان بودم. ما یک چیزی می‌بردیم آنجا و از کربلایی ها و ‏‎ ‎‏نجفی ها از آقایان اهل علم کسی را پیدا می‌کردیم که مورد اعتماد باشد و آن هدیه را‏‎ ‎‏می‌دادیم و آنها هم می ‌رساندند و به امام می‌رسید. یک بار اواخر عمر طاغوت (لعنت ‌الله ‏‎ ‎‏علیه) بود که مشرف شده بودم. حاج احمد آقا با خانواده (با خانم والده شان) مشرف ‏‎ ‎‏شده بودند. البته من هدیه برده بودم از تهران که می ‌بایستی بدهم. دوست داشتم این را به خود حاج احمد آقا بدهم، در کاروان به یکی از رفقای خودمان گفتم من جایی ‏‎ ‎‏می‌خواهم بروم، من از سمت چپ حرکت می‌کنم شما از سمت راست. با هم ارتباط ‏‎ ‎‏نداشته باشیم. آنجا من تا آن منزل که حاج احمد آقا آنجا تشریف دارند می‌روم با حاج ‏‎ ‎‏احمد آقا کاری دارم انجام می‌دهم و برمی‌گردم. باز من از همان مسیر که آمدم برمی ‏‎ ‎‏گردم شما هم از مسیر خودت بیا. اگر برای من اتفاقی افتاد، شما به مس‏‏و‏‏ول کاروان ‏‎ ‎‏بگو، همین. الحمدلله، نیامدند دوستان، این قدر هم حاضر نشدند همکاری بکنند. من ‏‎ ‎‏خودم رفتم. وارد منزل شدم زنگ زدم و خود حاج احمد آقا تشریف آوردند. سلام ‏‎ ‎‏عرض کردم، هدیه ناقابلی با من بود خدمت ایشان دادم که توسط ایشان خدمت ‏‎ ‎‏حضرت امام برسد و خداحافظی کردم و آمدم. این هم خاطره سالی که حاج احمد آقا‏‎ ‎‏حج بودند.‏

کتابامام خمینی و هیات های دینی مبارزصفحه 16