فصل اول / خاطرات محمد علی اسدی

فعالیت در آستانه پیروزی انقلاب

‏شهادت حاج آقا مصطفی (رضوان ‌الله‌تعالی‌علیه) که واقع شد، ختم های متعدد در قم، ‏‎ ‎‏تهران و شهرستانها گرفتند. افراد زیادی فعالیت داشتند  یکی حاج توکلی بود که ایشان ‏‎ ‎‏بلور فروش بودند و دیگری حاج آقا مهدی شفیق بود که ایشان خواربار فروش بودند. ‏‎ ‎‏موقعی که می ‌رفتیم در مغازه ایشان، دسته های اعلامیه را که قبلا آماده کرده بودند، به ‏‎ ‎‏همراه جنسی که ما می‌خریدیم، توی پاکت، توی خورجین دوچرخه و موتور می‌ریخت ‏‎ ‎‏و ما سوار می‌شدیم و می‌رفتیم، و از همه شجاع تر مرحوم مصدقی (رضوان ‌الله ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

کتابامام خمینی و هیات های دینی مبارزصفحه 16
‏تعالی ‌علیه) بود که ایشان رساله حضرت امام را چاپ می‌کرد. شب ‌ها همه جا ختم بود.‏

‏برا ی [یکی از] راهپیمایی [های بزرگ] ما پانزده هزار ساندویچ تهیه دیدیم و نیز از ‏‎ ‎‏این کره های بیست و پنج کیلویی کارتونی دادم به  یکی از نانواها که نان روغنی می‌پزد، ‏‎ ‎‏نفت هم برایش تهیه کرد یم و دادیم. ایشان نان پخت و در کیسه های پنج کیلویی زد ‏‎ ‎‏ یک ماشین نیسان مال دوستان را گفتیم آمد، بار زدیم تا آن بالا، رویش هم چادر ‏‎ ‎‏کشیدیم. صبحی که می‌خواستیم حرکت کنیم دیدیم، چهار ـ پنج تا پسر بچه دوازده ـ ‏‎ ‎‏سیزده ساله که  یکی از آنها پسر خود من بود که شهید شد آن جا بودند. صدایشان کردم گفتم  یک چیزی بنویسید در جیب‌ هایتان بگذارید، اسم و مشخصات و نشانی، یک ‏‎ ‎‏وقت رفتید، شاید  یک پیشامدی شد. اینها همه گفتند: ما می‌خواهیم شهید گمنام ‏‎ ‎‏بشویم. اصلا من ماندم که اینها چه می‌گویند، کجا درس خواندند، کدام مکتب رفتند، ‏‎ ‎‏کدام مدرسه رفتند. ماشین را حرکت دادیم و از آن طرف بچه ها رفتند. ما آمدیم همین ‏‎ ‎‏مسجد آقا امام زمان (عج‏‏)‏‏ در خیابان آزادی و نزدیک آن جا نگاه داشتیم. تظاهرکنندگان ‏‎ ‎‏آمدند و ما هم ین طور نان می‌دادیم دست مردم.‏

کتابامام خمینی و هیات های دینی مبارزصفحه 17