فصل اول / خاطرات محمد علی اسدی

آمادگی برای پیشواز امام

‏شعارهای آن روز که خیلی هایش در ذهن من هست، مثل «وای به حالت بختیار اگر ‏‎ ‎‏امام فردا نیاد.» آن تظاهرات و شعارها خیلی شیرین بود. روزی که حضرت امام ‏‎ ‎‏می‌خواست بیاید یکی از دوستان آمد، از من نیرو خواست. من عده ای را معرفی کردم ‏‎ ‎‏برای خدمات بین راه بهشت زهرا. صبح زود آقایان آمدند در مغازه صبحانه تهیه کرده ‏‎ ‎‏بودم، صبحانه از همین حاضری ‌ها، کیک و شیرینی و این چیزها، برای ظهرشان هم ‏‎ ‎‏نفری سیصد گرم پسته و مغز بادام شب در کیسه نایلون آماده گذاشته بودم، بهشان دادم و گفتم: این صبحانه تان. این هم باشه تو جیب هایتان که اگر گرسنه تان شد، برای غذا ول نکنید و بروید. شما موظف هستید که این را ادامه بدهید. به هر یک هم بازوبند ‏‎ ‎‏دادیم. از جمله خود من هم آنجا خدمه بودم. همه به اتفاق هم رفتیم و خوب کنار ‏‎ ‎‏جاده، هر یک کیلومتر راه، چند نفر بودند و یک سرپرست داشتند که آن سرپرست ‏‎ ‎

کتابامام خمینی و هیات های دینی مبارزصفحه 17
‏می‌آمد سرمی‌زد. تا حضرت امام (قدس‌ الله نفسه الزکیه) تشریف آوردند بهشت زهرا، ‏‎ ‎‏هلی کوپتر نشست و بعد هم سخنرانی شروع شد. در سخنرانی هم یک کفی زدند آن ‏‎ ‎‏کف هم خیلی شیرین بود. بعد هم که حضرت امام را آوردند مدرسه رفاه. از همان ‏‎ ‎‏شبی که حضرت امام، تشریف آوردند در مدرسه رفاه، بنده همه شب، همه روز آنجا‏‎ ‎‏رفت و آمد می‌کردم.‏

کتابامام خمینی و هیات های دینی مبارزصفحه 18