فصل اول / خاطرات محمد علی اسدی

پذیرایی مفصل از روحانیان مشهد

‏عصر که شد ما تمام باغ را آب پاشی کردیم. فرش ‌ها را پهن کردیم، چراغ ‌ها را روشن‏‎ ‎‏ کردند، من زنگ زدم به آقای رئیسی که بیا. ایشان گفت: نمی ‌آیم، خجالت می‌کشم. ‏‎ ‎‏عرض کردم: شما بیا ببین آقا حضرت ولی عصر(عج) روحی فداه، چه کمکی کرده. ‏‎ ‎‏ایشان موقعی که آمد، دم در که وارد شد شروع کرد گریه کردن از خوشحالی که این ‏‎ ‎‏باغ را آن چنان ما تزیین و چراغانی کردیم. منتظر بودیم که مهمان ‌ها وارد بشوند و شام ‏‎ ‎‏را بکشند. قبل از مغرب بود یکی یکی ماشین ها می‌رسیدند، اتفاقا آیت‌ الله مرعشی هم ‏‎ ‎‏که مس‏‏و‏‏ول این کاروان بود، با خود آقای رئیسی دوست قدیمی بودند. هر چی پایین باغ ‏‎ ‎‏جا داشت، اتوبوس‌ ها را جا دادیم بقیه اش را هم اطراف باغ پارک کردند. همه آقایان ‏‎ ‎‏آمدند و آنجا هم چاه آب داشت یک استخر بسیار بزرگ، قبلا تهیه دیده بودیم که آب ‏‎ ‎‏تنی هم بکنند منتهی دیگر فرصت نشد. حتی روز جمعه بود پتو هم نمی‌شد تهیه بکنی ‏‎ ‎‏ولی هوا خیلی مناسب بود. آقایان آمدند در هنگام وارد شدن پذیرایی شدند با میوه و ‏‎ ‎‏شربت. بنده چهل و هشت ساعت بود که بیدار بودم و می‌دویدم که این را بیاورید آن ‏‎ ‎‏را ببرید، این کار را بکنید و...، تا آقایان شب را آنجا ماندند و حدود سیصد - چهارصد ‏‎ ‎‏نفرشان کمتر یا بیشتر رفتند در منزل دوستان و رفقا و عده زیادی هم آنجا خوابیدند. ‏‎ ‎‏هوا خیلی مناسب بود. آنجا یک نماز جماعت، شب خوانده شد و یک نماز جماعت ‏‎ ‎‏هم صبح. آقای رئیسی می‌فرمودند که : این زمین حقش را ادا کرد به انقلاب. بعد هم ‏‎ ‎‏صبح همه آقایان سوار ماشین‌ ها شدند، هرچه هم میوه مانده بود تقسیم کردیم داخل ‏‎ ‎‏ماشین ‌ها و حرکت کردند و رفتند.‏

کتابامام خمینی و هیات های دینی مبارزصفحه 21