فصل چهارم / خاطرات اکبر حسینی صالحی

از کودکی تا جوانی

‏بنده متولد 1321 هستم، در محله جنوب شهر تهران متولد شدم. خانواده ما یک خانواده ‏‎ ‎‏مذهبی بودند و من در مدرسه ای تحصیل کردم که موسسه مرحوم شیخ جواد فومنی در ‏‎ ‎‏جنوب شهر بود. ایشان در زمان طاغوت با اینکه دو، سه تا مرکز فرهنگی داشتند، هم ‏‎ ‎‏دبستان پسرانه و دخترانه، ولی امتیازی از وزارت فرهنگ آن زمان نداشتند. به خاطر ‏‎ ‎‏مبارزه ای که با طاغوت می ‌کردند، آنها را به حساب نمی ‌آوردند که مجوز برای موسسه ‏‎ ‎

کتابامام خمینی و هیات های دینی مبارزصفحه 121
‏فرهنگی دینی ایشان بدهند. تحصیلات خود من هم تا ششم قدیم است. یعنی همان ‏‎ ‎‏تحصیلات علوم قدیم. آن موقع از وزارت فرهنگ می ‌آمدند و همیشه مزاحمت برای ‏‎ ‎‏این دو تا مدرسه پسرانه و دخترانه مرحوم فومنی ایجاد می‌ کردند، که شما بیایید از ما‏‎ ‎‏مجوز بگیرید. ایشان هم آدم مبارزی بود و اصلا توجهی به این مسائل نمی ‌کرد. ‏‎ ‎‏می ‌گفت اجازه من را 1400 سال پیش اسلام داده، نیازی نیست که از شما مجوز بگیرم. ‏‎ ‎‏به هر صورت تا موقعی که مرحوم فومنی حیات داشتند مدارسشان دایر بود، آنها‏‎ ‎‏نتوانستند در مقابل ایشان کاری بکنند. البته چند بار آمدند، بستند، بعد باز کردند.‏

‏در آغاز سن تکلیف، مقلد آیت ‌الله بروجردی شدم و چند بار هم خدمت ایشان ‏‎ ‎‏رسیدم. در سال 1340 که ایشان به رحمت خدا رفتند، بعد از مدتی رساله حضرت امام ‏‎ ‎‏را ملاحظه کردیم. آن موقع جوانترین مراجع حضرت امام بود. زمانی که رساله ایشان ‏‎ ‎‏بیرون آمد خود به خود ما جامعه و دوستان را دیدیم که امام در قلبشان جای گرفت و ‏‎ ‎‏همه روی آوردند به ایشان. در همان زمان یادم است که وقتی مراجع رساله دادند، ‏‎ ‎‏رساله ایشان مدتی چند قاچاق شد. یعنی اگر کسی داشت می‌ گرفتند و زندان ‏‎ ‎‏می‌ کردند. ما از همان زمان رساله ایشان را مخفیانه چاپ می‌ کردیم و در اختیار مردم ‏‎ ‎‏می‌ گذاشتیم.‏

کتابامام خمینی و هیات های دینی مبارزصفحه 122