فصل چهارم / خاطرات اکبر حسینی صالحی

چگونگی چاپ و پخش اعلامیه‌ های امام در سالهای 56 و 57

‏به هر صورت این چله به چله، بزرگداشت‌ هایی که برای شهدای شهرستان ها برگزار ‏‎ ‎‏می ‌شد، خودش یک حرکتی بود که مردم را آگاه و بیدار می‌ کرد. در جریان‌ های روز، ‏‎ ‎‏کنار این مسئله یک سازمانی بود به نام سازمان فجر اسلام، که من مستقیم با این سازمان ارتباط داشتم. آن‌ ها دستگاه ‌هایی را داشتند و اعلامیه چاپ می‌ کردند و خیلی هم تمیز اعلامیه ها را بیرون می ‌دادند. جاهای دیگر نیز اعلامیه ها را تکثیر و پخش می ‌کردند، ولی بهترین محلی که اعلامیه های حضرت امام را منتشر می‌ کرد، فجر اسلام بود. بودجه کاغذش را هم خودمان از بیرون تهیه می ‌کردیم، می‌ دادیم. اعلامیه هایی که حضرت امام از نجف و پاریس در روزهای آخر سال 56 و تا نیمه 57 می ‌دادند، مرحوم شهید عراقی که در خیابان دولت منزلشان بود اعلامیه ها را تلفنی می ‌گرفتند. از خود دفتر امام در خارج از کشور و دست نویس را شهید حاج صادق اسلامی که در حزب جمهوری اسلامی شهید شد، ایشان به منزل ما می ‌آوردند. ما منزلمان در بازارچه سقاباشی در خیابان ایران بود. ایشان بعد از نماز صبح هوا هنوز تاریک بود که در منزل ما رامی‌زد. دو سال مرتب دست‌ نویس اعلامیه های امام می ‌آمد ما می ‌دادیم به سازمان فجراسلام. ‏‎ ‎‏اینها هم کاغذهای مخصوصی می‌ خواستند که همیشه یک برگش را به ما می ‌دادند، یک ‏‎ ‎‏شماره لاتین وسط این کاغذ بود که وقتی تو روشنایی می ‌گرفتیم به شماره دستگاه اینها می ‌خورد. که این هم خیلی تهیه اش مشکل بود. حاج کاظم نیکنام که از دوستان هستند در پامنار کار انتشاراتی داشتند. بیشتر ما توسط ایشان کاغذش را تهیه می ‌کردیم و به فجر اسلام می ‌دادیم. این اعلامیه ها را هم فجر اسلام با شمارگان بالا چاپ می‌کرد. ‏‎ ‎

کتابامام خمینی و هیات های دینی مبارزصفحه 140
‏بسته های پانصدتایی در کارتن های پنج هزارتایی. با یک نقشه خاصی اینها را تحویل ‏‎ ‎‏می ‌دادیم. به این صورت که در همان خیابان خراسان، مغازه پدر ما بود کاغذها را با‏‎ ‎‏وانت می ‌آوردند آن جا. و در آنجا ما به عنوان ماکارونی ارسطو اینها را تحویل ‏‎ ‎‏می ‌گرفتیم. یک رمزی بینشان داشتیم که می ‌گفتیم. یک کاغذ تا شده می ‌داد و می ‌گفت این هم فاکتورش که اگر انجا ساواکی بود متوجه نشود که اینها اعلامیه است. یک ‏‎ ‎‏وانت اعلامیه کنار جنس ‌ها خالی می ‌کرد. بعد ما این اعلامیه ها را با دوستان هماهنگ ‏‎ ‎‏کرده بودیم که می‌ آمدند آنجا. حالا از تیپ دانشگاهی یا تیپ بازاری، خیابان و هر جا‏‎ ‎‏که ما با رفقا ارتباط داشتیم، سهمیه شان را بر می ‌داشتند و می ‌رفتند. تا اواخر 56 بود که ما در همین پخش اعلامیه، فعالیت بالایی داشتیم، در سطح تهران و شهرستانها. اتفاقا گاهی وقت ها پشت سر هم از نجف یا از پاریس اعلامیه دست‌ نویس امام می ‌آمد و ما می ‌دادیم تکثیر می‌ کردند. بعضی وقت ‌ها می ‌شد دو یا سه روز در میان، امام اعلامیه می ‌داد. حالا یادم نمی ‌آید از نجف بود یا از پاریس. یعنی مسائل سیاسی ایران انقدر حاد شده بود که امام مرتب اعلامیه می ‌داد. که بعضی از دوستان که می ‌آمدند از ما اعلامیه بگیرند، می‌ گفتند: آقا دست اول است یا دست دوم؟ می ‌گفتیم نه بابا دست اول است. بعد ما یک سری اعلامیه ها را که از تاریخش می ‌گذشت، یک ماشین آخرین مدل که اخوی ما داشت آن‌ ها را لای جنس‌ ها می‌ گذاشتیم و می ‌بردیم رشت. آنجا می ‌گفتند: عیبی ندارد تاریخ گذشته ها را برای ما بیاورید.‏

‏یک کار دیگر چاپ کارت پستال بود که اسفند ماه هر سال که می ‌شد عکس ‏‎ ‎‏حضرت امام را کارت پستال می ‌کردیم به عنوان کارت تبریک سال نو. یک عکاسی ‏‎ ‎‏داشتیم چهارراه مولوی، خیابان باغ فردوس، از رفقای خودمان بود و خیلی محرمانه به ‏‎ ‎‏او می‌ دادیم، اینها را چاپ می ‌کرد و این کارت تبریک ‌ها را آماده می‌ کرد و پاکت را ما‏‎ ‎‏تمبر می‌ زدیم و برای کاخ می ‌فرستادیم. برای جاهای حساس اینها را پست می‌ کردیم که برود. برای کوری چشم دشمنان که ببینند که یک چنین فعالیت‌ هایی هم هست. مملکت این جور نیست که آنها بنشینند و بگویند که هیچ خبری نیست. هم برای دوستان ‏‎ ‎‏می‌ فرستادیم آن کارت تبریک ها را هم برای ساواکی ها و دستگاه طاغوتی.‏


کتابامام خمینی و هیات های دینی مبارزصفحه 141
‏در سال 57 این برنامه های چهلم شهدا، یک مقدار حرکت ‌ها را بیشتر کرد و ‏‎ ‎‏تظاهرات خیابانی داشت به اوج می ‌رسید. از همان اوایل سال 57 هر روز ما شاهد ‏‎ ‎‏تظاهراتی در تهران و شهرستان ‌ها بودیم. با توجه به اعلامیه ‌هایی که از نجف و پاریس‏‎ ‎‏مرتب می ‌رسید و اینها توزیع و پخش می ‌شد، این کارها مردم را یک مقداری هیجان زده ‏‎ ‎‏می‌کرد.‏

‏یک برنامه دیگر اوایل سال 57 بود که ما جلوی بازار تهران داشتیم. جلوی مسجد ‏‎ ‎‏شاه که الان مسجد امام است. آنجا دم پله های نوروزخان قرارمان بود. یک حرکت دسته ‏‎ ‎‏جمعی بود که هیچ شعاری در آن نبود، فقط قرآن می ‌خواندند. آنجا تمام دوستان موتلفه ‏‎ ‎‏با رفقای خارج از تشکیلات، همه را گفتند بیایند که آنجا می‌ خواهیم یک تجمعی داشته ‏‎ ‎‏باشیم. بعد هم حرکت کنیم به طرف جلوی مجلس بهارستان، مجلس شورای ملی ‏‎ ‎‏سابق. ساعت 8 صبح قرار آنجا بود که همه یک دفعه بیایند وسط خیابان. یعنی در ‏‎ ‎‏گوشه کنارها اول بایستند، به محض اینکه یک پرچم رفت بالا همه بیایند وسط خیابان. ‏‎ ‎‏سر ساعت 8 بود که شهید عراقی دید که جمعیت خوب آمده اند، آن موقع هم ساواک‏‎ ‎‏متوجه نشده بود، سریع آمد پرچم را وسط خیابان بالا برد و یک الله اکبر گفت. همه ‏‎ ‎‏جمعیت آمدند وسط خیابان و جلوی نوروز خان تا مسجد امام و ناصر خسرو جمعیت ‏‎ ‎‏موج می ‌زد. کلانتری بازار هم در پامنار بود. به محض اینکه این مسئله را دیدند وحشت ‏‎ ‎‏کردند و ماموران ریختند و اینها را با باتوم پراکنده کردند. اینها رفتند و بعد ‏‎ ‎‏سرگروه ‌هایی که داشتند به اینها اطلاع می ‌دادند. آب ها که از آسیاب افتاد و ماموران ‏‎ ‎‏رفتند و آنجا خلوت شد، اینها دو ساعت بعد آمدند نزدیک‌ های چهار راه سیروس ‏‎ ‎‏سابق، چهارراه مصطفی خمینی. آنجا با همین در گوشی گفتن به رفقا توانستند به هم ‏‎ ‎‏اطلاع دهند. برنامه دو ساعت بعدش طرح ریزی شد و آمدند آنجا و سریع یک نفر ‏‎ ‎‏جلو قرآن می ‌خواند و بقیه هم یواش می ‌خواندند و حرکتشان را شروع کردند. تا آنها‏‎ ‎‏آمدند جمع کنند خودشان را از عقب اینها دیگر می ‌خواستند بیایند جلو جا نبود. ‏‎ ‎‏راه‌ بندان بود و جمعیت هم جلو بود. نتوانستند دیگر حمله کنند. جمعیت هم سریع ‏‎ ‎‏می ‌رفت. از چهار راه سر چشمه به طرف مدرسه سپهسالار آمدند و بعد هم که جلوی ‏‎ ‎

کتابامام خمینی و هیات های دینی مبارزصفحه 142
‏مجلس برسند، آنجا از دو طرف از میدان بهارستان و از طرف میدان سرچشمه‏‎ ‎‏اینها را‏‎ ‎‏محاصره کردند. درگیری شروع شد. عده ای را گرفتند و زدند و خاطره آن روز هم یک ‏‎ ‎‏خاطره جالبی بود.‏

کتابامام خمینی و هیات های دینی مبارزصفحه 143