فصل چهارم / خاطرات اکبر حسینی صالحی

سفر با مرغ و خروس !

‏میدان امین‌سلطان نزدیک سر قبر آقا در پائین خیابان مولوی، که به انتهای شوش ‏‎ ‎‏می‌ خورد، آنجا یک آقایی بود به نام افشار که خروس جنگی و مرغ های جنگی تربیت ‏‎ ‎‏می ‌کرد. گفتم: تو با این خروس بازها هم ارتباط پیدا کردی و ما خبر نداریم. ما یک ‏‎ ‎‏روز بلیت مشهد گرفته بودیم و قرار بود ایشان را سوارش کنیم ببریم راه آهن که برود. ‏‎ ‎‏گفت مرا سر راه در سر قبر آقا پیاده کن، پنج دقیقه کار دارم. ما پیاده اش کردیم، دیدیم ‏‎ ‎‏رفت در این کوچه پس کوچه ها چند تا مرغ و خروس جنگی با خودش برداشت آورد ‏‎ ‎‏و رفت سوار قطار شد. گفتم این دیگر چی است؟ گفت آخر تو نمی ‌دانی من برای ‏‎ ‎‏اینکه رد گم کنم و من را شناسایی نکنند، به عنوان خروس باز باید اینها را همراه خودم ‏‎ ‎‏داشته باشم.‏

کتابامام خمینی و هیات های دینی مبارزصفحه 146