فصل چهارم / خاطرات اکبر حسینی صالحی

تاریخچه مدرسه رفاه

‏از سال 42-41 که وارد تشکیلات موتلفه شدیم، با شهید بهشتی و شهید باهنر یکسری ‏‎ ‎‏کارهای فرهنگی داشتیم. همان طور که قبلا گفتم مرحوم فومنی در خیابان خراسان دو ‏‎ ‎‏مدرسه دخترانه و پسرانه داشت که از وزارت فرهنگ ان موقع مجوز نگرفته بود. ‏‎ ‎‏مدرسه رفاه هم همانند همین مدارس اسلامی بود. دوستان یک سری کارهای فرهنگی ‏‎ ‎‏می‌کردند که این هم یکی از کارهایشان بود. مدرسه رفاه صندوق هایی داشت به نام ‏‎ ‎‏صندوق های تعاون رفاه که ما در مغازه و حجره و بازار از این صندوق ها می‌ گذاشتیم. ‏‎ ‎‏کمک‌ های مردمی جمع کردیم که توانستیم کلنگ مدرسه رفاه را بزنیم. زمینش را‏‎ ‎‏خریدیم و این مدرسه را بنا کردیم که هنوزم که هنوز است روکارش را درست ‏‎ ‎

کتابامام خمینی و هیات های دینی مبارزصفحه 160
‏نکرده اند‏‎[2]‎‏. به خاطر اینکه کار مردمی بود و خیلی هم دنبال تزیینات ظاهری ‌اش نبودند. ‏‎ ‎‏می‌ خواستند یک هدف فرهنگی را دنبال کنند.‏

‏آن وقت کنار این مسئله فرهنگی کارهای سیاسی هم انجام می ‌شد. حالا من یک ‏‎ ‎‏نکته خدمتتان عرض کنم که خیلی جالب است. یک باغی بود در جاده کرج، شهید ‏‎ ‎‏بهشتی با تعدادی از دوستان موتلفه پیشنهاد کردند که جلسات سیاسی شان را روزهای جمعه در آن جا برگزار کنند، چون در تهران هر پنج شش نفر یا ده نفری که در یک ‏‎ ‎‏خانه یا در مجلسی می ‌نشستند، ساواک می‌ ریخت اینها را دستگیر می ‌کرد که اینها‏‎ ‎‏حرف ‌های سیاسی می ‌زنند و توطئه می ‌کنند. ما آمدیم یک شرکت سبزه درست کردیم ‏‎ ‎‏که به ثبت هم رسید. شهید بهشتی محور اصلی بود. آقای چهپور هم مسوول تدارکاتش ‏‎ ‎‏بود. حاج ولی ‌الله چهپور فامیل آیت ‌الله طالقانی بود. شرکت همین طوری درست شده ‏‎ ‎‏بود که کارهای سیاسی بکند. هر کدام‌ مان به صورت خانوادگی مبلغی کنار گذاشتیم و ‏‎ ‎‏سهام خریدیم. آمدیم این باغ را خریدیم و دو تا سالن در آنجا درست کردیم. برای ‏‎ ‎‏اجتماعات خانم ها و اقایان. این ده پانزده تا خانواده شهید بهشتی، دکتر باهنر، رجایی، ‏‎ ‎‏‌هاشمی رفسنجانی و تعداد دوستان دیگر، عسگراولادی، آقای عراقی، همه جزء ‏‎ ‎‏سهامداران بودند. ما آنجا به عنوان اردوی خانوادگی می ‌رفتیم. اقایان می ‌نشستند و ‏‎ ‎‏مسائل سیاسی را طرح ریزی می ‌کردند. خانم ‌ها هم در ان سالن برنامه خودشان را پیاده می‌ کردند. جالب این که آن روز این حرف ‌ها نبود که ایشان آیت ‌الله بهشتی است یا‏‎ ‎‏ایشان آیت ‌الله رفسنجانی است، آن با هنر است، این رجایی است، این حرف ‌ها نبود. این چیزها مطرح نبود که این مقامش بالاتر است، همه در یک سطح بودند. صبح که ‏‎ ‎‏خانوادگی وارد این باغ می‌ شدیم یک تابلو جلوی درخت می ‌زدیم که برنامه های از ‏‎ ‎‏صبح تا شب را روی آن می ‌نوشتیم. و کارها بین برادران تقسیم می ‌شد مثلا یک هفته ‏‎ ‎‏شهید بهشتی لب جوی با تاید و صابون ظرف ‌ها را می ‌شست. یا آقای هاشمی ‏‎ ‎‏رفسنجانی قرعه می ‌افتاد که برود آن طرف سالن را تمیز کند. یعنی تقسیم کار از همان ‏‎ ‎

کتابامام خمینی و هیات های دینی مبارزصفحه 161
‏اول صبح انجام می ‌شد تا مغرب که اردوی خانوادگی تمام می ‌شد و وسایل را جمع ‏‎ ‎‏می‌کردند می ‌آمدند. آنجا بیشتر کارهای سیاسی را انجام می ‌دادند. آقایان روحانی هم با همان لباس روحانی خودشان بودند.‏

کتابامام خمینی و هیات های دینی مبارزصفحه 162

  • . در حال حاضر بنای مزبور تکمیل شده است.