فصل چهارم / خاطرات اکبر حسینی صالحی

انتقال امام با آمبولانس به هلی کوپتر

‏امام همینطور سرش بالا بود، آسمان را نگاه می‌ کرد. بعد یک آمبولانسی که ما از قبل ‏‎ ‎‏برای همین کارها دیده بودیم به هر زحمتی شد این آمبولانس را دنده عقب آوردیم، ته ‏‎ ‎‏آن را چسباندیم به بغل جایگاه و هلی کوپتر هم وقتی دید اینطوری است، همانجا پرواز ‏‎ ‎‏کرد تا ببیند تکلیف کار چیست؟ حضرت امام را گذاشتیم تو آمبولانس، در آمبولانس را‏‎ ‎‏نمی ‌توانستیم ببندیم. در را که بستیم این مردم ریختند روی آمبولانس. آمبولانس دیگر ‏‎ ‎‏نمی ‌توانست حرکت کند. این قبرها هم یک طوری بود که به چرخ آمبولانس گیر ‏‎ ‎‏می‌ کرد. به هر صورتی بود آمبولانس را با هُل دادن هدایت کردیم به طرف بیابانی. حالا‏‎ ‎‏یک سری هم، سیم بلندگو آنجا کشیده بودند اطراف جایگاه. این مردم ریختند روی ‏‎ ‎‏طاق آمبولانس. ماشین که حرکت می ‌کرد این سیم ها می ‌گرفت به گردن مردم از بالا‏‎ ‎‏پرتشان می‌ کرد پایین. خیلی وضع آشفته و عجیبی بود. هلی کوپتر که دید آمبولانس، ‏‎ ‎‏دارد به طرف بیابانی می ‌آید. سی چهل متر آن طرف تر سریع آمد پایین و آمبولانس هم ‏‎ ‎‏بغلش ایستاد و سریع امام را آقای ناطق نوری با آسید احمد آقا سوار کردند و بردند ‏‎ ‎‏بیمارستان هزار تختخوابی که حالا اسم آن شده امام خمینی. خوب امام برنامه داشتند ‏‎ ‎‏هم بازدید از بیمارستان‌ ها بود، هم بازدید از بهشت زهرا که خوب انجام شده بود. به ‏‎ ‎‏هر حال آن شب بعد از بازدید بیمارستان، آقای ناطق حضرت امام را می ‌برد منزل یکی ‏‎ ‎‏از اقوامشان‏‎[2]‎‏. فردا صبحش هیچ کس نمی ‌دانست امام کجاست.‏‎[3]‎‏ ما در مدرسه علوی و ‏‎ ‎‏رفاه تدارک کارها را دیده بودیم و اتاق حضرت امام را آماده کرده بودیم. همه سراغ ‏‎ ‎‏امام را می‌ گرفتند.‏

‎ ‎

کتابامام خمینی و هیات های دینی مبارزصفحه 164

  • . خانه برادرزاده امام خمینی در خیابان شریعتی، حوالی پیچ شمیران.
  • . امام اواخر شب 12 بهمن از خانه برادرزاده اش به مدرسه رفاه رفت.