فصل پنجم / خاطرات حبیب الله عسگر اولادی

دوران سخت دانش آموزی

‏ ممنون می شویم که به دوران کودکی و زندگی ‌نامه خودتان بپردازید.‏


کتابامام خمینی و هیات های دینی مبارزصفحه 171
‏ من در یک خانواده مذهبی در تهران متولد شدم. با اینکه پدر و مادر من دماوندی ‏‎ ‎‏بودند، اما به جهت زلزله ای که در دماوند اتفاق افتاد و خانه خراب شدیم پدر و مادر ‏‎ ‎‏من به تهران هجرت کردند و من در تهران در محله امامزاده یحیی، کوچه صاحب ‏‎ ‎‏دیوان، در آنجا متولد شدم. شرایط زندگی پدر و مادرم سخت شده بود. صدماتی وارد ‏‎ ‎‏شده بود. شرایط سنگینی بود و سخت زندگی می کردند. مدت شش سال در تهران ‏‎ ‎‏زندگی کردیم، در همان امامزاده یحیی. بعد از آن ناگزیر به دماوند برگشتیم. تحصیل ‏‎ ‎‏ابتدایی و شش کلاس را در دماوند خواندم. پدر من چون وضع کسبش به هم خورده ‏‎ ‎‏بود، مادرم با خیاطی خرج زندگی را در می ‌آورد و در تعطیلات تابستانی، من را هم به ‏‎ ‎‏خیاطی می فرستادند. شرایط تحصیل ما سخت شد به صورتی که در شرایط جنگ ‏‎ ‎‏جهانی دوم خانواده ‌ام نتوانست خرج تحصیل ما را تامین کند، لذا هزینه تحصیلی من را‏‎ ‎‏شخصی که نسبتی با ما داشت پذیرفت. نام وی مرحوم ابوالفضل اخویان بود که نسبتا‏‎ ‎‏فکر بازی داشت و در اطراف فامیل و بستگان دقت می کرد که کسی از نظر تحصیلی یا‏‎ ‎‏ضرورت زندگی، بچه هایش را محدود نکند. من این را که در زندگی ‌ام نقل می کنم، به ‏‎ ‎‏خاطر این که پدران و مادرانی که زیر فشار اقتصادی هستند، یک وقت بچه ها را از ‏‎ ‎‏معلومات محروم نکنند و بگویند ما نمی خواهیم کسی به ما کمک کند. پدر و مادر من ‏‎ ‎‏با این که خودشان نداشتند اما این کمک را پذیرفتند.‏

‏من باز برای نوجوانها عرض می کنم که ما روزگاری را گذراندیم که کاغذ بسیار ‏‎ ‎‏گران بود و مع الوصف با کمکی هم که به ما می شد، نمی توانستیم کاغذ برای تمرین ‌های سر کلاس داشته باشیم. بیشتر مشق ‌هایمان را روی حلبی می نوشتیم و می بردیم معلم مان تصحیح می کرد، می شستیم و خشک می کردیم برای روز بعد. شرایط بسیار سختی داشتیم که پیداست در اعماق دور دست کشور، چه شرایطی می توانست در آن روز حاکم باشد و در چه شرایطی خداوند ماها را مدد کرده که به چنین انقلاب و به چنین اسلام حاکمی رسیدیم.‏

‏شرایط جنگ بین المللی دوم ماها را از شش هفت سالگی وارد مسائل سیاسی کرد. ‏‎ ‎‏آن وقت هم جنگ بین المللی دوم در شرایطی به ما تحمیل شد که ما به ظاهر طرف ‏‎ ‎

کتابامام خمینی و هیات های دینی مبارزصفحه 172
‏هیچ کدام از دو طرف جنگ نبودیم ولی با سر و سری که رضاخان با آلمان ‌ها داشت، ‏‎ ‎‏متفقین به ایران حمله کردند. رضاخان را از ایران تبعید و ایران را اشغال کردند. در آغاز ‏‎ ‎‏انگلیس و شوروی و در نهایت امریکا سه بخش از کشور ما را اشغال کردند.‏

‏اینجا خاطره ‌ای بگویم از مرحوم پدرم، وقتی که محمد رضای خائن ازدواج اولش را‏‎ ‎‏می خواست انجام بدهد، یک هفته جشن برقرار کردند. حدودا سال 1318 بود. من هفت ‏‎ ‎‏ساله بودم. برای این جشن مردم را زیر فشار فوق العاده ‌ای قرار دادند. ما که در یک ‏‎ ‎‏بخشی زندگی می کردیم فشار را بر مردم برای این جشن ‌ها احساس می کردیم.‏

کتابامام خمینی و هیات های دینی مبارزصفحه 173