فصل پنجم / خاطرات حبیب الله عسگر اولادی

عروس ایران ، جاسوس بیگانگان !

‏دو امامزاده در بیرون از دماوند هست، در مسیر فیروزکوه که دماوندی ‌ها از دیرباز، روز ‏‎ ‎‏اربعین و روز بیست و هشتم صفر به آنجا می رفتند.‏

‏پدرم با بعضی از رفقایش که پیاده می رفتند، شاید حدود چهارده کیلومتر یا پانزده ‏‎ ‎‏کیلومتر راه را پیاده می رفتند؛ اینها راجع به اینکه چرا رضاخان عروس از کشور خودش ‏‎ ‎‏انتخاب نکرده و چرا رفته از مصر و دختر فاروق را گرفته است بحث می ‌کردند. الان ‏‎ ‎‏که من دارم این صحبت را می کنم، یک نواری مثل اینکه در ذهن من دارد می چرخد از ‏‎ ‎‏آن روز که پیاده و به سختی همراه بزرگ ترها راه می رفتم. یادم هست مرحوم پدرم ‏‎ ‎‏گفتند که شما خیال می کنید اینها آزادند؟ اینها نوکرند. انگلیس به این نوکرش گفته که ‏‎ ‎‏دختر آن نوکر را بیار. این عروس نیست، جاسوسه. پس از چند سال از جنگ، اطلاعات ‏‎ ‎‏جنگ که منعکس شد، متوجه شدیم که این دختر چه اسراری را از درون کاخ به ‏‎ ‎‏ارباب‌ ها داده که سبب اشغال نظامی کشور شد. من هر وقت یادم می آید برای آنها‏‎ ‎‏درخواست رحمت و طلب مغفرت می کنم و به خصوص برای پدرم که یک چنین ‏‎ ‎‏حرفی را در آن روز زد و ذهن ماها را آشنای به این مطلب کرد که اینها که در این ‏‎ ‎‏کشور حاکمند، غاصبند.‏

‏من ششم ابتدایی را در اوایل 1323 تمام کردم و برای این که پدر و مادرم دیگر ‏‎ ‎‏امکان این را نداشتند که تحصیلم را ادامه بدهم، برای کار جذب تهران شدم. 1323 ‏‎ ‎

کتابامام خمینی و هیات های دینی مبارزصفحه 173
‏اعلام آتش بس شد و اواخر 1323 یا آوایل 1324 این آتش بس تبدیل به صلح شد. دو ‏‎ ‎‏تا عنصر را هم باید اینجا من اشاره کنم یک عنصر خارج شدن از تبعید حضرت ‏‎ ‎‏آیت ‌الله حاج آقا حسین قمی در شهریور 1320 که رضاخان را از ایران بردند. ایشان به ‏‎ ‎‏مرکز کشور وارد شدند. در مسجد امام امروز که مسجد سلطانیه‏‎ ‎‏گذشته بود، در آنجا‏‎ ‎‏اعتکافی را سامان دادند و این اعتکاف شروع یک حرکت جدی مذهبی است که چند ‏‎ ‎‏خواسته در این اعتکاف بود.‏

کتابامام خمینی و هیات های دینی مبارزصفحه 174