فصل پنجم / خاطرات حبیب الله عسگر اولادی

شهید عراقی و آقای فلسفی و مسئله دارالتبلیغ

‏ مطلبی را شهید عراقی در کتاب ناگفته ها که مصاحبه ایشان در پاریس است، در ‏‎ ‎‏مورد آقای فلسفی گفته است. آیا شما آن قسمت را ملاحظه کرده اید؟‏

‏ما به اتفاق دوستان خدمت آقای فلسفی رفتیم و گفتیم بایستی شما وارد صحنه ‏‎ ‎‏شوید. ایشان اکراه داشتند. من جمله ‌ای گفتم. به هر حال، دال بر این است که آقای ‏‎ ‎‏فلسفی آن طور که باید و شاید نمی آمد. در مورد موسسه دارالتبلیغ در1343 یک مسئله ‏‎ ‎‏بغرنجی در قم پدید آمده بود با موضع گیری آیت ‌الله شریعتمداری، و ماها موظف شدیم ‏‎ ‎‏از طرف آیت‌ الله میلانی، به وسیله حضرت حجت الاسلام والمسلمین فلسفی، خدمت ‏‎ ‎‏امام برسیم و آن را بگوییم. همین سبب شد که شاید در یک 24 ساعت، شش بار ‏‎ ‎

کتابامام خمینی و هیات های دینی مبارزصفحه 198
‏خدمت حضرت امام برسیم، پنج بار پیغام برای آقای شریعتمداری بردیم از صبح اول ‏‎ ‎‏وقت تا آخر شب. یک چنین برنامه ای را داشتیم. واقعا آنچه که امام در مورد مسئله ‏‎ ‎‏دارالتبلیغ می‌ دانستند به آقای فلسفی گوشزد کردند، در صورتی که آن روز برای آقای ‏‎ ‎‏فلسفی نام بردن از آقای شریعتمداری یک حصن و حفاظی برایشان می توانست باشد، ‏‎ ‎‏اما آنچه امام فرمودند در آن جریان انجام دادند. البته آقای فلسفی این طور نبود که هر ‏‎ ‎‏کس به او مراجعه کند سفره دلش را باز کند. اما این اثری که از شهید عراقی می ‌گویید ‏‎ ‎‏مربوط به شب نشینی های پاریس است، در پاریس یک تعدادی از بچه ها که همه آنها‏‎ ‎‏شناخته شده نبودند، جورواجور بودند و ضبطی داشتند، از ایشان تاریخچه می خواستند؛ ‏‎ ‎‏من یک شب رسیدم، به ایشان گفتم که این چیزهایی که شما اینجا دارید می گویید ‏‎ ‎‏می دانید مخاطبان شما چه کسانی هستند؟ چه ‌کار دارند می کنند؟ شاید یک جلسه دیگر برگزار شد و قطع شد و بعد از مدتی منتشر شد. من این موضوع آقای فلسفی را‏‎ ‎‏نخواندم. اما آنجا جسارت‌ هایی به آیت ‌الله بروجردی، مرحوم آیت ‌الله کاشانی و به ‏‎ ‎‏کسانی دیگر شده است که اینها را من بعید می دانم عراقی گفته باشد. می گویند نوارش موجود است، اما در هر صورت علما و بزرگان سیاستشان این نیست که با هر کسی همه چیز را در میان بگذارند. من شاید چندین خاطره در این مورد دارم. مثلا در یک ‏‎ ‎‏موردی در این میدان امام حسین (ع‏‏) ‏‏امروزی می خواستند مسجد بسازند. یک زمین ‏‎ ‎‏بزرگی در کنارش بود. آن زمین بزرگ را می خواستند دارالتبلیغ کنند. عده ای اعتراض ‏‎ ‎‏کردند که چرا آقای فلسفی اینجا دعوت شده، ممکن است از ایشان به نام دارالتبلیغ ‏‎ ‎‏بخواهند استفاده کنند. آقای فلسفی مرا خواستند؛ گفتند این آقای ابوحسین از من ‏‎ ‎‏دعوت کرده برای اینجا، من مدتها قبل قول دادم. اگر آقا بفرمایند نرو نمی روم، اما اگر ‏‎ ‎‏هم بروم، می دانم چی بگویم. من خدمت امام عرض کردم. امام فرمودند: آقای فلسفی ‏‎ ‎‏کسی نیست که اگر چیزی را بداند کلاه سرش برود. شما بگویید همان جور که خودش ‏‎ ‎‏مصلحت می داند عمل کند. آقای فلسفی آنجا رفت، در کلنگ زنی مسجد امام ‏‎ ‎‏حسین (ع) که الان هم هست، به او گفته بودند؛ بگو این جلو هم دارالتبلیغ می شود. ‏‎ ‎‏ایشان گفت: این فضای باز جلو مسجد هم پارکینگ مسجد است و کمک کنید این ‏‎ ‎
کتابامام خمینی و هیات های دینی مبارزصفحه 199
‏پارکینگ هر چه زودتر ساخته شود. واقعا ایشان زیرکی فوق العاده ای را داشتند. برادر ‏‎ ‎‏عزیزمان شهید عراقی هم در شرایطی بود که بعضی تندروی‌ های فداییان اسلام در ذهن ‏‎ ‎‏ایشان مانده ‌بود و علمایی که می شناختند روی آن قضاوت داشتند و سعی داشتند که ‏‎ ‎‏ظواهر را بگویند. شهید عراقی در مردمی کردن نهضت، بسیار نقش داشت؛ اما در این ‏‎ ‎‏که ایشان بتواند رابط و واسطه بین روحانیت و مراجع باشد نه. در این مورد برادران ‏‎ ‎‏دیگری بودند.‏

‏ در آن مقطع زمانی هیات ‌های موتلفه به عنوان یک تشکیلات هنوز به انسجام ‏‎ ‎‏نرسیده بودند؟‏

‏ در آن مقطع به عنوان جبهه مسلمانان آزاده فعالیت می کردیم، که من نیز در این ‏‎ ‎‏جبهه بودم. ما در ارتباط با امام به عنوان یک گروه 26 نفره رفتیم با نام هیات موید. این ‏‎ ‎‏هیات موید تقریبا 50 نفر نسبتا جوان دور هم بودیم. یک شرکت خیریه داشتیم و یک ‏‎ ‎‏موسسه عام المنفعه که بعدا از ما جبهه مسلمانان آزاده تشکیل شد.‏

‏ با توجه به اینکه در آن مقطع زمانی هنوز رساله امام چاپ نشده بود و ظاهرا به ‏‎ ‎‏عنوان مرجعیت هم حداقل رسمیت عمومی پیدا نکرده بودند، رابطه گروه شما با امام، ‏‎ ‎‏رابطه مقلد و مرجع بود یا گروه با یک عالم سیاسی؟‏

‏ نخیر، ما به عنوان مرجع ایشان را می‌ شناختیم. بارها هم از ایشان درخواست کرده ‏‎ ‎‏بودیم که رساله چاپ کنند. حاج عبدالکریم حق شناس در مسجد امین‌ الدوله تهران، از ‏‎ ‎‏شاگردان مبرز ایشان بود. ایشان از قم شب های شنبه می آمدند در مسجد تفسیر ‏‎ ‎‏می گفتند. ایشان ما را از سال 1337 با حاج آقا روح ‌الله آشنا کرده‌ بود و قبل از نهضت، ‏‎ ‎‏حتی قبل از رحلت آیت ‌الله بروجردی ایشان هر زمان قم می رفتند دیدن آیت ‌الله ‏‎ ‎‏بروجردی، خدمت امام هم می رسیدند. ما نیز گه گاه وسیله ای بودیم که کتاب خدمت ‏‎ ‎‏حضرت امام ببریم. کتاب هایی که لازم بود؛ آقای میرزا عبدالکریم حق شناس تهیه ‏‎ ‎‏می کرد و می بردیم .گه گاه بعضی از ما وجوهات خدمت ایشان می بردیم. امام تابستان‌ ها تشریف می آوردند امامزاده قاسم. ما بدون این که از نزدیک حتی حاج آقا روح‌ الله را‏‎ ‎‏دیده باشیم، برای ما یک مرجع تقلید بود و از روزهای اولی که خدمتشان رسیدیم ‏‎ ‎

کتابامام خمینی و هیات های دینی مبارزصفحه 200
‏پیوسته از ایشان خواستیم که ما نیاز به رساله داریم.‏

کتابامام خمینی و هیات های دینی مبارزصفحه 201