فصل ششم / خاطرات فضل الله فرخ

امام بر شهدای 15 خرداد گریست

‏در خانه امام باز بود و گروه‌ ها و دسته‌ جات صبح و عصر به ملاقات ‏‏می ‌رفتند. یکی از دفعاتی که قرار شد با امام ملاقات کنیم، چند تا ‏‏اتوبوس کرایه کردیم و با انجمن دین و دانش به طور دسته جمعی به قم رفتیم.‏

‏من قطعه شعری سروده بودم که قرار شد بچه ده، دوازده ساله‌ ای که صدای خوبی داشت این ابیات را در حضور امام بخواند. بچه را گذاشتیم کنار امام، همان جایی که مردم برای دست بوسی به حضورشان می‌ رسیدند. شروع کرد به خواندن شعر. امام دستهایشان را جمع کردند که کسی برای دست بوسی نرود. حواسشان به خواندن بچه بود.‏

مژده ای ایرانیان شد جلوه‌گر روی خمینی

قلب ما روشن شد از رخسار نیکوی خمینی

‎ ‎

بود او نه ماه تنها گوشه زندان ولیکن

تا ابد رسوا بود خصم جفا جوی خمینی

‏شعر ادامه داشت تا رسید به این بیت:‏

کشتگان نیمه خرداد دارند این تمنا

تا برد باد صبا از بهرشان بوی خمینی

‏به اینجا که رسید، یک مرتبه امام منقلب شدند و دستمال را در ‏‏آوردند و شروع کردند به گریه که حالشان به هم خورد. به طوری که ‏‏حاج آقا مصطفی شانه‌ های ایشان را‏

کتابامام خمینی و هیات های دینی مبارزصفحه 221
‏ماساژ داد تا یک مقداری حالشان بهتر شد.‏

‏سپس بچه را مورد ملاطفت قرار دادند.‏

کتابامام خمینی و هیات های دینی مبارزصفحه 222