فصل ششم / خاطرات فضل الله فرخ

نقل دو خاطره جالب از روزهای به یاد ماندنی ماه بهمن

‏یک روز که کنار پنجره ایستاده بودم و به عنوان انتظامات محوطه را زیر نظر گرفته ‏‎ ‎‏بودم، مشاهده کردم دو تا افسر شهربانی با همان لباس و درجه آمدند ولی کنار دیوار ‏‎ ‎‏رفتند. رویشان نمی‌ شد که به امام نزدیک شوند. همین طور که کنار دیوار ایستاده بودند ‏‎ ‎‏خیره خیره امام را نگاه می ‌کردند. من متوجه این قضیه شدم، رفتم و یک راهی برای ‏‎ ‎‏اینها باز کردم و از آنها خواستم جلو بیایند. به کنار پنجره رساندم. امام که از پنجره ‏‎ ‎‏مردم را ملاقات می ‌کرد، خم شد و با اینها دست داد، بغض ‌شان ترکید و زدند زیر گریه ‏‎ ‎‏و ‌های‌ های می ‌گریستند. امام دگرگونشان کرد.‏

‏خاطره دیگرم مربوط به ملاقات افراد نیروی هوایی است. آن شبی که افراد نیروی ‏‎ ‎‏هوایی آمدند، تازه نماز مغرب و عشا تمام شده بود، دیدیم از توی خیابان سرو صدا‏‎ ‎‏بلند شده است. وقتی بیرون رفتیم، دیدیم یک عده زیادی از نیروی هوایی با لباس، ‏‎ ‎‏خیلی منظم و مرتب و به صف دارند می‌ آیند. پاها را به زمین می‌ کوبیدند و با عشق و ‏‎ ‎‏شور و حرارت وصف ‌ناشدنی در برابر امام ادای احترام نظامی کردند. لازم به ذکر است ‏‎ ‎‏که در جریان پیروزی و استقبال، اینها نقش زیادی داشتند. آن شب هم بیانیه‌ ای خواندند ‏‎ ‎‏و از امام خواستند در مورد دستگیری عده‌ ای از دوستانشان عکس ‌العمل نشان دهند. ‏‎ ‎‏آقای محلاتی هم گفت، امام فرموده‌ اند: ما به دولت اعلام می ‌کنیم که نباید یک مویی از ‏‎ ‎‏سر این عزیزان کم شود.‏

کتابامام خمینی و هیات های دینی مبارزصفحه 236