فصل هفتم / خاطرات محسن لبانی

مشکلات توزیع اعلامیه

‏اما مسئله این بود که چگونه توزیع کنیم؟! آن وقت هر کدام از برادرها مسوول یک ‏‎ ‎‏قسمتش می شد. قسمت بازار به عهده ما بود، قسمت دانشگاه به عهده یکی از برادرها و قسمت مساجد به عهده یکی دیگر. دستگاه مواظب بود که این اعلامیه ها چه جوری پخش می شود. در مسجد مثلا حاج سید عزیزالله، آقای فلسفی منبر می رفت و مسجد آذربایجانی ها که معروف به شیخ عبدالحسین است، آقای فلسفی از آنجا می رفت آن مسجد. حالا آن اعلامیه ها را می خواهیم پخش کنیم. همه ساواک هم دورتادور مسجد ما را زیر نظر داشتند. دیگر نمی شد کاری کرد؛ یک مقداری‌ از آن را توی جا مهری ‏‎ ‎‏می گذاشتیم و می رفتیم بیرون. این خوب به دست بعضی ها نمی رسید، یا وقتی که جلسه می خواست تمام شود مردم می ایستادند به زیارتنامه خواندن و السلام علیک یا اباعبدالله ‏‎ ‎

کتابامام خمینی و هیات های دینی مبارزصفحه 250
‏گفتن، اعلامیه ها را پخش می کردیم در مسجد که یک وقت مردم می دیدند از بالا‏‎ ‎‏اعلامیه ها می آید پایین، می ریختند اعلامیه ها را بر می داشتند. همه ‌اش را می ریختیم که اگرساواکی ‌ها می آمدند می گفتیم، ما که چیزی نداریم.‏

‏آن موقع امام می ‌فرمودند که تازه اول کار است، باید خودتان را آماده کنید برای یک ‏‎ ‎‏مبارزه طولانی، همیشه امام می فرمودند که اسلام در خطر است. شما توجه دارید که ‏‎ ‎‏امام در سخنرانی‌ هایشان فرمودند که ای نجف، ای تهران، ای قم‏‏، چرا سکوت کردید؟ ‏‎ ‎‏والله اگر کسی سخن نگوید مسوول است. وقتی که حضرت امام برای حوزه های علمیه ‏‎ ‎‏و برای مراجع چنین فرمایشی بکنند، دیگر ما چه وظیفه ای داریم؟ ما هم به عنوان یک ‏‎ ‎‏برادر کوچک آنجا انجام وظیفه می کردیم. یک مسئله ای هم بود که حضرت امام یک ‏‎ ‎‏اجازاتی می دادند. البته این موقع من هنوز از طرف ایشان اجازه نداشتم که بعضی کارها‏‎ ‎‏را انجام بدهم ولی تا بعد از 15خرداد یک اجازاتی هم دادند که ما بتوانیم به ‏‎ ‎‏خانواده های زندانی ها و برادرهایی که در این راه به مصیبت ‌هایی گرفتار شدند و یا مثلا‏‎ ‎‏خانواده شان دارد از هم پاشیده می شود از وجوهات کمک کنیم. 15خرداد 1342من ‏‎ ‎‏خودم تهران نبودم. مشرف شده بودم مکه که اعلامیه حضرت امام را بردیم آنجا. ‏‎ ‎‏اعمالمان که تمام شد، رفتیم سوریه و از سوریه آمدیم کربلا. یک روز دوازدهم محرم ‏‎ ‎‏بود که از حرم امام حسین (ع) آمدیم بیرون روزنامه ها را خواندیم، دیدیم که نوشته به ‏‎ ‎‏مناسبت دستگیری آیت ‌الله خمینی چندین نفر کشته شدند. تماسی گرفتم گفتند بله ‏‎ ‎‏دیروز بعد از سخنرانی عاشورای حضرت امام در مدرسه فیضیه امام را دستگیر کردند و ‏‎ ‎‏ملت هم در تهران و ورامین و اینها آمدند برای شعار دادن و راهپیمایی کردن و رژیم ‏‎ ‎‏ملت را بستند به گلوله و کشته اند که روزنامه های عراق نوشته بودند حتی دو هزار نفر ‏‎ ‎‏کشته شدند.‏

کتابامام خمینی و هیات های دینی مبارزصفحه 251