فصل هفتم / خاطرات محسن لبانی

تلگراف مراجع نجف به شاه

‏ما با بزرگوارانی که آنجا بودند، از کربلا رفتیم نجف، منزل حضرت آیت الله حکیم و ‏‎ ‎‏گفتیم که آقای خمینی را گرفته ‌اند و این همه ادم کشته‌ اند و شما نشسته ‌اید اینجا. البته ‏‎ ‎

کتابامام خمینی و هیات های دینی مبارزصفحه 251
‏خیلی مودبانه صحبت می کردیم که ما وظیفه ‌مان چی است. بعد از آنجا، رفتیم منزل ‏‎ ‎‏آیت ‌الله خویی و بعد چند جای دیگر. این آقای [محمد] صادقی و آقای [سید محمد] ‏‎ ‎‏شیرازی هم که الان در قم هستند، انصافا خیلی زحمت کشید. غرض این که همه  ‏‎ ‎‏نیروها بسیج شدند برای این که تلگراف بزنند به شاه که حضرت آیت الله آقای خمینی از ‏‎ ‎‏مراجع است و طبق قانون کسی حق تعرض به ایشان ندارد. البته آقایان هم تلگراف ‏‎ ‎‏زدند به شاه که برای حفظ جان ایشان خیلی موثر بود. بعد از آنجا خبر به تمام ‏‎ ‎‏کشورهای اسلامی و به سران کشورهای اسلامی مخابره شد که مرجع بزرگ شیعه ‏‎ ‎‏حضرت امام خمینی را گرفتند که منجر به یک حرکت دسته جمعی شد از سوی مراجع ‏‎ ‎‏و سببش هم، برادرها شدند. بعضی آقایان هم زیاد رو نشان نمی دادند، ولی در عین ‏‎ ‎‏حال در مقابل عمل انجام شده ای قرار گرفته بودند و آن تلگراف ها خیلی موثر واقع ‏‎ ‎‏شد. وقتی آمدیم تهران دیدیم که از همه جا بوی خون می آید. یعنی بعد از سه روز، ‏‎ ‎‏دیگر 15خرداد روز دوازدهم محرم بود و ما 15محرم آمدیم، از خیابان و میدان انقلاب‏‎ ‎‏که آن موقع می گفتند میدان 24 اسفند، کسانی را که پیراهن مشکی تنشان بود ‏‎ ‎‏می گرفتند. آمدیم دیدیم اینجا خیلی وضع عوض شده؛ 80 نفر از علمای تهران را‏‎ ‎‏گرفته بودند، جلسات تعطیل بود، هیات ها تعطیل بود و امام را هم دستگیر کرده و برده ‏‎ ‎‏بودند زندان. تا 22محرم که حضرت امام و آیت‌ الله محلاتی زندان بودند، رفتیم خدمت ‏‎ ‎‏آیت ‌الله خوانساری. آقای میلانی هم به تهران آمده به همراه تعدادی دیگر از علمای ‏‎ ‎‏شهرستان ‌ها در حرم حضرت عبدالعظیم اجتماع کرده بودند. ما هم می رفتیم طبق روال، ‏‎ ‎‏اطلاعات را از آنجا می گرفتیم و حالا بعد از به نظرم بیست و پنجم بود که امام بعد از ‏‎ ‎‏هفت، هشت، ده روز از زندان آزاد شدند‏‎[2]‎‏ و آمدند قیطریه‏‎[3]‎‏ و مدتی آن جا تشریف ‏‎ ‎‏داشتند و اجازه دادند که بعضی از برادرها بروند خدمت ایشان. ما با چند تا از آقایان ‏‎ ‎‏مانند حاج شیخ علی اصغر مروارید، رفتیم خدمت امام که آقا وظیفه چی است و چکار ‏‎ ‎
کتابامام خمینی و هیات های دینی مبارزصفحه 252
‏باید بکنیم. ایشان، آقای محلاتی و آقای قمی، سه تایی بغل هم نشسته بودند، انجا توی آن اتاق، ما ساعت 7 صبح رفتیم، ظهر که شد جمعیت آمدند برای دیدن حضرت امام و ساواک که دید وضع خراب است، از ملاقات جلوگیری کرد.‏

‏ هنگام دیدار شما با حضرت امام، ایشان نکته ای نگفتند یا صحبت خاصی ‏‎ ‎‏نکردند؟‏

‏ نه، فرمودند که شما دنبال وظیفه تان باشید، امام فقط توصیه می کردند که خیلی ‏‎ ‎‏معقولانه کار بکنید، خیلی حساب شده کار بکنید، و حواستان جمع باشد که برای اسلام ‏‎ ‎‏کار بکنید، برای فلان کس کار نکنید، هدفتان خدا باشد. از همان اول همه اش ‏‎ ‎‏می فرمودند که هدف خدا باشد، برای خدا کار بکنید و مسئله ادامه داشت همین طوری ‏‎ ‎‏تا این که حضرت امام از قیطریه رفتند قم. ساواک گفته بود ما با علما کنار آمدیم که ‏‎ ‎‏امام سخنرانی کردند مگر می شود که روح ‌الله با شما کنار بیاید؟ اسلام را کنار بگذارد با‏‎ ‎‏شما کنار بیاید؟‏

‏در تهران محور فعالیت ها، حضرت آیت ‌الله بهشتی، آیت ‌الله مطهری، آقای ‏‎ ‎‏مهدوی ‌کنی، مقام معظم رهبری‏‎[4]‎‏ و آقای ‌هاشمی بودند. همه برادرها یک جور بودند. ‏‎ ‎‏غالبا هم توی مدرسه رفاه جلسات تشکیل می شد، یا منزل بعضی از دوستان. سیر این ‏‎ ‎‏جریان کشید، تا این که امام به ترکیه تبعید شد و دیگر دست ما هم از امام کوتاه شد ‏‎ ‎‏ولی آقای بهشتی و آقای مطهری جلسات را ادامه دادند. ساواک می خواست، نقطه این ‏‎ ‎‏نهضت را پیدا کنند ببینند مرکز آن کجاست، که الحمدلله به خواست خدا و رهبری ‏‎ ‎‏خردمندانه آن بزرگوار موفق نشدند. حال چرا مثلا آقای رجایی را دستگیر کردند یا‏‎ ‎‏دیگران را دستگیر کردند به خاطر این که این ها یک خرده علنی صحبت می کردند و ‏‎ ‎‏بعضی جاها نمی توانستند خودشان را به خاطر آن عشقی که به امام داشتند نگه دارند؛ ‏‎ ‎‏خلاصه سر کلاس می گفتند و خبرها می رفت ساواک. بنابراین تا امام در ترکیه بودند ما‏‎ ‎‏همین جور در خدمت آقایان بودیم و جلساتی داشتیم تا این که منصور ترور شد و کار ‏‎ ‎

کتابامام خمینی و هیات های دینی مبارزصفحه 253
‏خیلی جمع و جورتر شد و خیلی شدیدتر ساواک به دنبال شاخه نظامی این نهضت ‏‎ ‎‏افتاد که آقای انواری، آقای عسگراولادی و آقای مهدی عراقی و بقیه برادران را گرفتند. ‏‎ ‎‏آقای انواری و آقای عسگراولادی 13سال زندان و آقای صادق امانی را اعدام کردند، ‏‎ ‎‏آقای عراقی هم جزو اعدامی ها بود ولی یک درجه تخفیف به او دادند و ایشان محکوم ‏‎ ‎‏به زندان ابد شد. آقای مهدی شفیق و آقای حاج حیدری نیز زندان بودند. دیگر ما هیچ ‏‎ ‎‏ارتباطی با امام نداشتیم، واقعا نمی توانستیم، اگر هم می خواستیم برویم آنجا امکاناتی ‏‎ ‎‏نبود، ولی امام که آمدند نجف، موفق شدیم که ویزای عراق بگیریم و برویم آنجا‏‎ ‎‏خدمت ایشان.‏

‏ چه سالی بود حاج آقا؟‏

‏ سال 48 بود. ایشان خیلی به ما محبت کردند یکی، دو ماهی ما در آنجا خدمت ‏‎ ‎‏ایشان بودیم.‏

کتابامام خمینی و هیات های دینی مبارزصفحه 254

  • . حضرت امام روز 11/5/42 (جمعه) از زندان آزاد و به منزلی در داودیه  منتقل و سپس بعد از چند روز به  منزلی در قیطریه (شروع دوران حصر) برده شدند(گروه تاریخ).
  • . داودیه صحیح است.
  • . ایشان در آن زمان مشهد بودند (گروه تاریخ).