فصل هشتم / خاطرات سید محمود محتشمی پور

اعدام انقلابی کسروی بوسیله فداییان اسلام

‏سید، خیلی پرخروش و پر هیجان بود. بعدا در منزلی که در جنوب تهران بود که ایشان ‏‎ ‎

کتابامام خمینی و هیات های دینی مبارزصفحه 264
‏را دعوت کردند که انجا ما هم رفتیم. ما، شیفته‌ حرکات او شده بودیم. ایشان در نجف‏‎ ‎‏بودند و درس می‌خواندند. کتابی که کسروی نوشته بود درباره شیعه، تقریبا قرینه همین ‏‎ ‎‏نوشته‌های سلمان رشدی فعلی بود که ایشان، ان را در نجف می‌بیند و می‌اورد خدمت ‏‎ ‎‏یکی دو نفر از بزرگان، از جمله اقای شیخ عبدالحسین امینی، صاحب الغدیر، و یکی دو ‏‎ ‎‏نفر دیگر از علما که می‌پرسند: حکم نویسنده این کتاب، از نظر اسلام چیست؟ اقایان، ‏‎ ‎‏به اتفاق می‌گویند که: این مهدورالدم است. ایشان هم، درس را رها می‌کند، یک ‏‎ ‎‏مقداری کتاب و یک مقداری هم غذا با خودش برمی‌دارد و به سمت ایران حرکت ‏‎ ‎‏می‌کند. وقتی به ایران می‌رسد، یکسره می‌اید در بازار تهران، چهارسوق بزرگ، یک ‏‎ ‎‏چهار پایه می‌گذارد و به روی ان می‌رود و شروع می‌کند به سخنرانی، و حرف های تند ‏‎ ‎‏می‌زند. بعد، جلسه فداییان اسلام شکل می‌گیرد، از همان جنوب تهران. در ان جلسه، ‏‎ ‎‏ایشان شب های شنبه سخنرانی داشت. شب های دیگر هم البته مردم می‌امدند و ‏‎ ‎‏می‌رفتند. در همانجا کسروی را به مناظره دعوت می‌کند که چند مرتبه، خودش بااو ‏‎ ‎‏وارد بحث و گفتگو می‌شود. حتی یک مرتبه هم وقتی کسروی محکوم می‌شود، حوالی ‏‎ ‎‏چهارراه حسن‌اباد، انجا مرحوم شهید نواب صفوی، با کلتی که همراهش بود، به او ‏‎ ‎‏شلیک می‌کند. مدت ها طول می‌کشد و کسروی، دادگاهی می‌شود. در همین کاخ ‏‎ ‎‏دادگستری، ایشان را برای محاکمه از طرف دستگاه، دعوت می‌کنند و روزی که ‏‎ ‎‏دادستان می‌خواسته حکم او را صادر کند، به شهید نواب صفوی اطلاع می‌دهند که این ‏‎ ‎‏ممکن است در این محکمه، ازاد بشود. مرحوم امامی داوطلب می‌شود که برود در کاخ ‏‎ ‎‏دادگستری و او را به قتل برساند. در ان جلسه، وقتی اقای امامی ماموریت پیدا می‌کند ‏‎ ‎‏که به کاخ دادگستری برود، اقای نواب صفوی، اطلاعیه‌ای صادر می‌کند علیه دستگاه و ‏‎ ‎‏علیه کسروی، که ایشان از نظر شرع اسلام، باید اعدام شود. و در ان اطلاعیه، حمله ‏‎ ‎‏می‌کند به تمام کسانی که در مقابل اسلام ایستاده اند، و در حدود هشتاد نفر را مامور ‏‎ ‎‏می‌کند که این اعلامیه ها را در کاخ دادگستری پخش کنند که بنده هم، یکی از همان ‏‎ ‎‏افراد بودم.‏

‏برنامه این جوری طرح شده بود که به محض این که تیر سید حسین امامی رها‏‎ ‎

کتابامام خمینی و هیات های دینی مبارزصفحه 265
‏می‌شود، تمام افرادی که در اطراف کاخ دادگستری، اعلامیه می‌خواستند پخش بکنند، ‏‎ ‎‏اللّه‌اکبر بگویند. وقتی تیر رها شد و کسروی ملعون، به درک واصل شد، یک مرتبه ‏‎ ‎‏هشتاد نفر از برادران، چند تا کمتر و بیشتر، اللّه‌اکبر گفتند، جمعیت از همه طبقات این ‏‎ ‎‏کاخ، سرازیر شدند ‏‏به پایین و ما هم با کمال رشادت، اعلامیه ها را پخش می‌کردیم میان ‏‎ ‎‏مردم‏‏.‏

‏اعلامیه هایی که پخش می ‌کردید، راجع به خود کسروی بود؟‏

‏ هم راجع به کسروی و هم دستگاه، چون دستگاه هم از کسروی طرفداری ‏‎ ‎‏می ‌کرد و می‌ خواست به نحوی، وی را تبرئه کند.‏

‏آن اعلامیه، الان در دسترس نیست؟‏

‏ نخیر. حالا عرض می ‌کنم. اگر ما بخواهیم همه‌ خاطرات آن زمان را بگوییم، ‏‎ ‎‏ممکن است که یک کتاب قطور بشود، ولی خلاصه گویی می‌کنیم. بعد از آن زمان، ‏‎ ‎‏جلسات فداییان اسلام که مخفی بود، علنی شد، یکی از جاهایی که جلسات تشکیل ‏‎ ‎‏می‌ شد، مسجد هدایت آقای طالقانی بود. چون نواب، گاهی اوقات در منزل آقای ‏‎ ‎‏طالقانی مخفی می‌ شد، جلسه که در آنجا تشکیل می ‌شد، افراد مختلف از نقاط مختلف تهران به آنجا می ‌آمدند و شعارهای مختلفی در آن ماشین هایی که می ‌نشستند، می ‌دادند.‏

‎ ‎

کتابامام خمینی و هیات های دینی مبارزصفحه 266