فصل هشتم / خاطرات سید محمود محتشمی پور

تشکیل هیات موتلفه اسلامی

‏ پس این اولین دیدار شما با حضرت امام بود؟‏

‏ بله، اولین دیدار بود. آقا وقتی وارد شد، من گویا پیغمبر گرامی اسلام را مشاهده ‏‎ ‎‏می‌ کردم. همین طور گریه می ‌کردم. آقا نشستند و بنا کردند به صحبت کردن. اولین ‏‎ ‎‏بحث های حضرت امام، این بود که شما مثلا در این جلسات می ‌روید، یک کاری کنید ‏‎ ‎‏که جلسات یک‌ دست باشد، همه با هم باشید. از امام می‌گفت: همه با هم باشید. یدالله مع الجماعه، جلسات را هم از این صورت فعلی در بیاورید. یعنی مثلا سینه زدن و ‏‎ ‎‏شکیات و اینها به جای خود، ولی مردم را به سیاست روز وارد کنید، که بفهمند چه ‏‎ ‎‏کسانی دارند به آنها حکومت می‌ کنند.‏

‏بعد افراد دسته، دسته می ‌آمدند به دیدار امام. آقا فقط، تکیه کلام ایشان همین بود ‏‎ ‎‏که، مردم را به سیاست روز آشنا کنید، به مسائل روز، نه اینکه بگویید آنها را تعطیل ‏‎ ‎‏کنید، نه، سنتی باشد، جلسات سینه زنی و زنجیرزنی و این حرف ها، راجع به آنها کاری ‏‎ ‎‏نداریم، اما باید مسائل روز گفته بشود. حضرت امام که پیشنهاد ائتلاف جلسات را‏‎ ‎‏مطرح کرد، ما آمدیم و نشستیم و به تدریج موتلفه را شکل دادیم.‏

‏ شما خودتان را آنجا به امام معرفی نکردید؟ که قبلا با مرحوم نواب همکاری ‏‎ ‎‏می ‌کردید؟‏


کتابامام خمینی و هیات های دینی مبارزصفحه 271
‏ خود آقا تقریبا یک مقداری از طرز بیانات ما و قیافه ها فهمید. بعد ما دیگر ‏‎ ‎‏تصمیم گرفتیم که بیاییم، و این مجالس و جلسات را، حالا یکی، دو تا، هرچه را که ‏‎ ‎‏می ‌توانیم متحد کنیم. بعد برادران بزرگ تر از ما مثل آقای امانی و آقای عسگراولادی‏‎ ‎‏به فکر افتادند که جمعیت موتلفه اسلامی را به وجود بیاورند. ما آن موقع چند دسته ‏‎ ‎‏بودیم، یک دسته، از بازار بودیم. یک جلسه آقایانی بودند که من قبلا گفتم، مثل آقای ‏‎ ‎‏عسگراولادی و آقای شفیق و اینها، که حالا نام همه را نمی‌ خواهم ببرم که وقت بگیرد. ‏‎ ‎‏و دسته ای از بازاری ها بودند که اینها دسته اصفهانی ها بودند، بساطی داشتند. با این چند هیات جمعیت موتلفه اسلامی تشکیل شد. برادران به نظر امام هم رساندند، که ما‏‎ ‎‏تصمیم گرفتیم بنا به فرمایش شما اتفاق و اتحاد داشته باشیم، ما یک چنین جلسه‌ ای را‏‎ ‎‏تشکیل دادیم. از طرف حضرت امام آیت ‌الله مطهری، آقای بهشتی، آقای انواری و آقای ‏‎ ‎‏مولایی شدند جزو شورای روحانیت ما، که ما مثلا بی گدار به آب نزنیم.‏

‏ما کاری اگر داشتیم و می ‌خواستیم انجام بدهیم، حضرت امام می ‌فرمودند که یا به ‏‎ ‎‏آقای مطهری، یا به آقای بهشتی، مراجعه کنیم. در واقع اینها، نماینده امام بودند. بعد از ‏‎ ‎‏این دو بزرگوار، باز وقتی به ایشان مراجعه می ‌شد، می ‌فرمودند که: آقای خامنه ‌ای یا‏‎ ‎‏آقای ‌هاشمی. روی این دو نفر تکیه داشتند. بعد دیگر این جلسات شروع شد، که ‏‎ ‎‏اعلامیه ‌های حضرت امام را هر موقع می ‌دادند، برادران می ‌رفتند و مینوت آن را‏‎ ‎‏می ‌گرفتند و می ‌آوردند و ما چاپ می‌ کردیم. چاپ کردن اعلامیه‌ های حضرت امام، آن ‏‎ ‎‏موقع این طوری نبود که مثلا آزاد باشد و چاپخانه‌ ها چاپ کنند. حتی با بلدوزر ‏‎ ‎‏می ‌آمدند در یک چاپخانه، دستگاه چاپ را از جا می ‌کندند و می ‌بردند.‏

‏یکی از خاطراتی که درباره‌ حضرت امام دارم این است که در قم حدودا پانزدهم ‏‎ ‎‏خرداد، یک روز آقای مولوی که رئیس سازمان امنیت تهران بود، ملاقات می ‌خواست از ‏‎ ‎‏حضرت امام. آمدند به حضرت امام عرض کردند که مولوی، از شما ملاقات خصوصی ‏‎ ‎‏خواسته اند. ایشان فرمودند که ما ملاقات خصوصی نداریم. اگر می‌ خواهند ملاقات ‏‎ ‎‏بکنند، ملاقات دسته جمعی. همان روزی هم که ایشان آمد، چون ایشان با یال و کوپال ‏‎ ‎‏و این چیزها آمد، دور و اطراف امام هم خیلی شلوغ بود، که ایشان نمی ‌توانست آنجا‏‎ ‎

کتابامام خمینی و هیات های دینی مبارزصفحه 272
‏بیاید و خدمت امام زانو بزند و بنشیند. من یک موقع دیدم که دو زانو نشسته است و ‏‎ ‎‏در زیر فشار جمعیت است. منظور من این است که امام، ملاقات خصوصی اصلا و ابدا‏‎ ‎‏با هیچ کس نداشت.‏

‏باز یک خاطره دیگر دارم، زمانی که امام سخنرانی داشتند، ما بعضی از افرادی که ‏‎ ‎‏مبارز و ورزشکار بودند را بسیج می ‌کردیم از تهران می ‌بردیم. اینها را ما شب قبل به قم‏‎ ‎‏می ‌بردیم، که فردا صبح امام سخنرانی داشتند، اینها برای نظم و انضباط، در آنجا تشریف ‏‎ ‎‏داشته باشند. یکی از آن روزهایی که امام یک سخنرانی تندی در منزل خودشان داشتند ‏‎ ‎‏ما رفتیم؛ آقا مصطفی و حاج مهدی عراقی انتظامات را تشکیل می ‌دادند و می ‌گفتند که ‏‎ ‎‏هر کسی، کجا بایستد. به بنده هم گفتند: شما وقتی حضرت امام دارند صحبت می‌ کنند، پشت این در بنشینید که باز نشود. حضرت امام مشغول سخنرانی که شدند، مردم این در را می ‌زدند و می ‌خواستند که به درون بیایند. بعد آقا گفت که: چه خبر است؟ یکی دو نفر از طلبه ها که از موضوع باخبر بودند، و می ‌دانستند که ما داریم نظم و انضباط ‏‎ ‎‏می ‌دهیم، گفتند: آقا مصطفی می ‌گویند که این در بسته باشد. امام گفت: مصطفی را‏‎ ‎‏بیرون کنید! با صدای بلند. منظورم این است که اغلب مراجع، با این که اختیارشان ‏‎ ‎‏دست بچه هایشان است ولی امام، اختیار به بچه هایش حتی در این موارد نمی ‌داد.‏

کتابامام خمینی و هیات های دینی مبارزصفحه 273