فصل هشتم / خاطرات سید محمود محتشمی پور

نگاه به حادثه فیضیه از دریچه ای دیگر

‏ توجه حضرت امام به مردم بود در واقع؟‏

‏ بله، کما اینکه همان روزی که گاردی ها و سازمان امنیت را بسیج کردند برای قم، ‏‎ ‎‏که اینها بروند و غائله مدرسه فیضیه را به وجود بیاورند، آن شب ما رفتیم به قم. قبل از ‏‎ ‎‏آن، دستگاه ساواک با افرادی در تهران که گردن کلفت بودند و وجهه لوطی‌گری داشتند ‏‎ ‎‏تماس گرفتند از جمله طیب حاج رضایی، یا حسن رمضان یخی، که ما از شما‏‎ ‎‏می ‌خواهیم فردا به قم بروید، یک جلسه ‌ای است که عده ای از ماموران ما می ‌روند آن ‏‎ ‎‏جا و شما با اینها همکاری کنید. اینها می ‌خواستندبه هم زدن برنامه مدرسه فیضیه را به ‏‎ ‎‏حساب مردمی جلوه بدهند. چون وقتی طیب برود، خوب مردم همه او را می‌ شناسند. ‏‎ ‎

کتابامام خمینی و هیات های دینی مبارزصفحه 273
‏مرحوم شهید عراقی و اینها قبلا رفته بودند و اینها را دیده بودند، که خلاصه برنامه ‏‎ ‎‏ولایت فقیه است، مرجعیت است، شما را که می‌ خواهند ببرند، مواظب باشید که گول ‏‎ ‎‏نخورید. خلاصه طیب هم گفته بود که مگر من بچه ام، من گول نمی ‌خورم. که همین ‏‎ ‎‏شهادت طیب هم، به خاطر این بود که در مقابل دستگاه شاه ایستادگی می‌ کرد، و گوش به حرف آنها در این موارد نمی ‌داد.‏

‏ حاج آقا آیا طیب با حضرت امام دیدار و ملاقاتی هم داشته است؟‏

‏ خیر، اصلا امام را ندیده بود.‏

‏ حضرت امام، چطور ایشان را می‌ شناخت؟‏

‏ ما شب قبل از سخنرانی امام، برادران را بسیج کردیم که به قم برویم. رفتیم آنجا. ‏‎ ‎‏یک مدرسه ‌ای بود که ایادی شاه، آنجا پیاده شدند. در مدرسه فیضیه هم آیت ‌الله ‏‎ ‎‏گلپایگانی ـ رحمت ‌الله‌علیه‌ ـ جلسه ‌‌ای داشت که ساواکی ها و ایادی شاه می ‌روند و از ‏‎ ‎‏آنجا شروع می‌ کنند. حالا کاری نداریم که ما یک عده افرادی را هم آنجا داشتیم، در ‏‎ ‎‏خود مدرسه فیضیه، در پشت بام مدرسه، که عده ‌ای از نیروهای رژیم شاه را به درک ‏‎ ‎‏واصل کردند. در پشت بام مدرسه فیضیه می ‌خواستند تعمیراتی بکنند، یک آجرهای ‏‎ ‎‏مربع شکل آنجا بود که هر کدام مثلا ده کیلو بودند و با آن ساواکی ها را نشانه ‏‎ ‎‏می‌ گرفتند. از بالای پشت بام مدرسه فیضیه، به مغز اینها می ‌زدند. اینها، اصلا روی زمین پخش می‌ شدند. بعد به ما اطلاع دادند که ساواکی ها و ایادی شاه و گاردی ها، ‏‎ ‎‏می ‌خواهند به طرف منزل امام بروند. ما هم وسایل اسلحه سرد را، به حساب دشنه و از ‏‎ ‎‏این پنجه بوکس ها، چوب و کارد، در همان کوچه ‌ای که منتهی به منزل امام می‌ شود، در این خانه ها جاسازی کردیم که اگر یک وقتی اینها آمدند افراد بریزند بر سر آنها و آنها‏‎ ‎‏را کتک بزنند. آنها که می ‌دانید، الخائن ‌خائف، بعد مثل اینکه ساواکی ها و دار و دسته ‏‎ ‎‏آنها، متوجه شدند که برنامه چیست، خلاصه، از آن طرف نیامدند. یکی از برادران آمده ‏‎ ‎‏بود و گفته بود که آقا دارند می ‌آیند. در خانه امام را بسته بودند. امام متوجه شد، بلند ‏‎ ‎‏شد حرکت کند، گفت: اگر در منزل را باز نکنید، من حرکت می ‌کنم به سمت مدرسه ‏‎ ‎


کتابامام خمینی و هیات های دینی مبارزصفحه 274
‏فیضیه. وقتی امام از جا بلند شدند، دیگر به این نتیجه رسیدند که باید در را باز کنند.‏‎[2]‎

‏ حاج آقا، حضرت امام درباره مرحوم نواب صفوی، هیچ صحبتی نکردند؟ شما‏‎ ‎‏چیزی ‏‏نشنیدید؟‏

‏ عرض کنم که صحبتی نکردند. ولی بزرگان قم، عده ‌ای می ‌گفتند که اولین کسی ‏‎ ‎‏که به آقای بروجردی اعتراض کرد راجع به سکوت در قبال اعدام اعضای فداییان ‏‎ ‎‏اسلام، حضرت امام بود که می‌ آیند خدمت آقای بروجردی و می‌ گویند که شما یک ‏‎ ‎‏کاری نکنید که عالِم‌‌ کشی، رسم بشود. چون عمامه را از سر نواب صفوی برداشته بودند ‏‎ ‎‏و با کت و شلوار او را به دادگاه می ‌آوردند. این را خیلی از آقایان قم به ما گفتند، و یک ‏‎ ‎‏آقایی که من اسم او را نمی ‌خواهم بیاورم، ایشان می ‌گفت: من شب فوت آقای ‏‎ ‎‏بروجردی، بالا سر او‌ بودم که دیدم از چشم‌ هایش اشک جاری است، به ایشان عرض ‏‎ ‎‏کردم شما باید الان خوشحال باشید که به طرف بهشت می ‌روید.! بعد ایشان فرموده بود ‏‎ ‎‏که من کوتاهی کردم در حق فداییان اسلام.‏

‏حضرت امام را موقعی که دستگیر کردند، بعد از آن اعلامیه کاپیتولاسیون بود، ‏‎ ‎‏اعلامیه های کاپیتولاسیون را در یک ساعت معین، برادران ما در نقاط مختلف تهران و ‏‎ ‎‏شهرستان ها، یعنی ایران، در یک ساعت معین پخش کردند. می ‌خواهم بگویم طوری بود ‏‎ ‎‏که روی میز رئیس کلانتری هم صبح اعلامیه بود، روی میز قوه قضائیه هم همین طور.‏

کتابامام خمینی و هیات های دینی مبارزصفحه 275

  • . هدف امام از بازگذاشتن در منزل، پناه دادن به طلاب و مردمی بود که در مدرسه فیضیه مورد هجوم قرار  گرفته و کماکان در تعقیب بوده و خطر انها را تهدید می کرد.