فصل هشتم / خاطرات سید محمود محتشمی پور

اقامت در جاده قدیم شمیران و انتقال از آنجا به قیطریه

‏امام، بعد از آزادی از زندان به اتفاق آقای محلاتی از شیراز و آقای قمی از مشهد، منتقل شدند به یک خانه ‌ای در جاده قدیم شمیران (خیابان شریعتی فعلی) که تقریبا حول و حوش همان سید خندان و قلهک بود. منزلی بود که صاحب آن مثل اینکه یک وابستگی به آقای قمی داشت. آقای نجاتی نامی بود‏‎[1]‎‏. به ما خبر رسید که آقایان آزاد شدند و منتقل شدند به آن محل و ما یکی، دو نفر را فرستادیم به آنجا. خبر برای ما آوردند که همین ساواکی ها که دور و بر این آقایان بودند تمام امور و انتظامات خانه آقای نجاتی را بر عهده دارند که تعدادشان در حدود تقریبا بیست یا سی نفر بود. با دوستان مشورت کردیم؛ آقای عراقی گفتند: ما باید یک کودتا در آن منزل انجام بدهیم. وسایلی را جور کردیم مثل قند و شکر و چای و سماور و پاتیل و با دوستانمان، ‏

کتابامام خمینی و هیات های دینی مبارزصفحه 277
‏یک مرتبه رفتیم آنجا. قبلا هم برنامه انتظامات را، خودمان ترتیبش را داده بودیم که چه کسی برای پذیرایی، در کجا باشد و کی کجا باشد. رفتیم آنجا و همان نظر آقا مهدی را اجرا و کودتا کردیم. اینها را زدیم عقب و خودمان زمام امور آنجا را به دست گرفتیم. یعنی خیلی جالب بود، یک مرتبه و برای همین ساواکی ها، غیرمنتظره بود. بعد خوب، مردم هم متوجه شدند و برای ملاقات با آقایان، هجوم آوردند. دستگاه هم برایش غیرمنتظره بود که یک مرتبه، مثلا صف طولانی دو، سه کیلومتری، در خیابان جاده قدیم تشکیل بشود.‏

‏بالاخره دو، سه روز، به همین طریق گذشت. بعد مثل اینکه شب سوم یا چهارم بود، یک مرتبه ما از درون منزل شنیدیم که با بلندگو می ‌گفتند: ملاقات ممنوع شد. کسی را دیگر راه نمی‌ دادند. حتی در آن موقع، مثل این که یک شبی آقای شریعتمداری آمده بود که جلوی ایشان را هم گرفته بودند. بعد از 3 روز، اعلام کردند آن افرادی هم که داخل منزل امام هستند باید خارج شوند البته غیر روحانیان، چون تقریبا حدود 30ـ20 نفر از آقایان و به اصطلاح از بزرگ ‌ترها، در منزل بودند. آقا مهدی عراقی هم آنجا ماند. چون با خود همان عصّار رئیس سازمان امنیت شمیرانات آشنا بودند. آخر شب بود که ما خارج شدیم، بعد گفتیم: خوب، حالا یک عده از آقایان آنجا هستند که در حدود 40 ـ30 نفر می ‌شوند. اینها را از نظر غذایی، چکار کنیم؟‏

‏تصمیم گرفتیم از طریق عموی آقای عصّار وارد شویم که پیش نماز مسجدی در نزدیک منزل ما و از دوستان ما بود و ما مغازه ‌ای هم آنجا داشتیم که نزدیک مسجد ایشان بود و گاهی در آن مسجد هم جلسات ما و فداییان منعقد می ‌شد. رفتیم، ایشان را دیدیم و گفتم که از شما می ‌خواهم کاری بکنید، ما غذایی درست کردیم، می‌ خواهیم ببریم منزل آقای نجاتی اما راه به جایی نداریم. ایشان به من گفت که: خیلی خوب، مانعی ندارد، شما برو. گفتم: آخر شما برو که نمی ‌شود، نشانه‌ ای یا نامه‌ ای بدهید. بعد ما در منزل یکی از دوستان، به نام حاج حسین آقا قادری، ده، بیست، سی تا مرغ گرفتیم و خانم ایشان هم غذا درست کرد. ما تقریبا سی، چهل تا مرغ و زرشک پلو را خلاصه روبراه کردیم و بعد نشانه ‌ای داد که ما نشانی را به این آقای عصّار بدهیم. ما با چندتا ‏

کتابامام خمینی و هیات های دینی مبارزصفحه 278
‏از دوستان و همین آقای قادری و یکی، دو سه تا از دوستان، غذا را گذاشتیم توی سواری و رفتیم منزل آقا. آنجا جلوی ما را گرفتند. آقا کجا؟ من گفتم که ما با آقای عصّار کار داریم. خلاصه ایشان هم آن محلی که بود، آن نزدیکی ها نبود. بالاخره ایشان را خواستند. به وسیله همین فرستنده و گیرنده. ایشان آمدند و من گفتم ما می ‌خواهیم برویم منزل آقا، غذا آوردیم برای آقایان و عموی شما یک نشانه ‌ای داده که ما، این را به شما بدهیم و وارد بشویم. گفت: خوب بروید. به هر صورت غذا را بردیم. بعضی از مواقع هم دیگر با همین نشانه می‌ رفتیم.‏

‏ حاج آقا، خود آقای عصار چه تیپی بود. البته عمویشان نه، خودش که توی ساواک بود. بالاخره در یک خانواده روحانی بوده است دیگر.‏

‏ می ‌دانید ممکن است در یک خانواده دو تا برادر باشند. مثلا عموی ایشان که آقای عصّار است. ممکن است این برادر تنی آقای اسید ابوالقاسم عصّار نبوده، خوب، فرق می‌ کند دیگر. اصلا ممکن است دو تا برادر با هم اختلاف سلیقه داشته باشند.‏

‏ نظر عموی آقای عصّار، راجع به حضرت امام چه بود؟‏

‏ خیلی خوب بود. ما جلسه فداییان اسلام را، یک بار در همان جا گذاشتیم.‏

‏این آقای عصّار، دیداری هم داشتند با امام. رفتند ببینند ایشان را، در آن منزل؟‏

‏ نه، دیگر ایشان پیر بود و حوصله نداشت و یک مقداری فرسوده شده بود. در هر صورت، این ملاقات اول ما بود با حضرت امام. از آن موقعی که همه را خارج کردند و ممنوع الملاقات شد، بعدش هم با این دو بزرگوار، قرار شد، که آقا را منتقل کنند به جایی دیگر. مدّت ‌ها بود دنبال جا می ‌گشتند که امام را منتقل کنند به آنجا. چند روزی با شهید عراقی و عصّار و چند تا مامور، اینها می‌ رفتند جاها را به اصطلاح بررسی کنند. چند جای خیلی مهم بود که مثلا بر خیابان بود. نبش چهار راه ها بود که افراد خودشان، می‌ آمدند می‌ گفتند: منزل ما هست. خلاصه یک، دو، سه روزی درگیری داشتند با آقا مهدی که آنها گفتند اصلا اینجا صلاح نیست ما باید مشورت کنیم با بالا. بعد بالاخره، منزل آقای روغنی را انتخاب کردند. حضرت امام، وارد منزل آقای روغنی [در قلهک] شدند.‏


کتابامام خمینی و هیات های دینی مبارزصفحه 279
‏ پس حاج آقا شما در داودیه دیگر دیدار نداشتید؟‏

‏ نه دیگر. چند روزی بیشتر آقا، آنجا تشریف نداشتند.‏

‏ صحبتی با حضرت امام نکردید که ایشان پیامی داشته باشند؟‏

‏آنجا، نه.‏

‏ حاج آقا، اگر ممکن است موقعیت منزل قلهک را برای ما توضیح دهید. مثلا چند اتاق داشته و شکل ظاهری چه جوری بوده است؟‏

‏ خیلی جمع و جور بود. من خیال می‌ کنم، سه، چهار تا اتاق بیشتر نداشت و آنطور که من به یاد دارم، کمتر از 300 متر بود. ولی منزل آقای روغنی، در یک باغ بود که دار و درختی داشت. امام، مدت ها آنجا تشریف داشتند. آقایان به عنوان اعتراض به دستگیری حضرت امام در تهران تجمع کرده بودند.‏

کتابامام خمینی و هیات های دینی مبارزصفحه 280

  • . امام پس از آزادی از زندان (11 / 5 / 42) ابتدا به منزل عباس نجاتی در داودیه و سپس به منزل آقای رضا روغنی در قیطریه منتقل شدند.