فصل نهم / خاطرات ابراهیم نظری

گوشه‌ هایی از قیام 15خرداد 42

‏ من خوشبختانه یا متاسفانه در روز قیام 15 خرداد، خیلی هیجان زده بودم، برای ‏‎ ‎‏این که حدود 10 شب سخنرانی های آقای فلسفی را در مسجد آذربایجانی ها شنیده ‏‎ ‎‏بودم، اعلامیه امام را هم خوانده و هم تکثیر کرده بودم. 15 خرداد مصادف شده بود با‏‎ ‎‏ایام محرم، آن 10 روز اول محرم را مرحوم آقای فلسفی در مسجد آذربایجانی ها‏‎ ‎‏صحبت می‌ کرد، شاید جمعیت به یکصدهزار، دویست هزار نفر می ‌رسید، حالا شاید ‏‎ ‎

کتابامام خمینی و هیات های دینی مبارزصفحه 309
‏کسی باور نکند ولی علاوه بر خود مسجد آذربایجانی ها و شبستان ها و حیاط، تمام ‏‎ ‎‏پشت بام ها مملو از جمعیت می ‌شد. کل بازار پاچنار را بلندگو کشیده بودند تا خیابان ‏‎ ‎‏خیام. جلوی بازار پاچنار و همچنین بازار کفاش ها را بلندگو کشیده بودند و مردم، ‏‎ ‎‏سطح بازار را پر می‌ کردند، و هر شب ایشان درباره انقلاب و حضرت امام خمینی و ‏‎ ‎‏حادثه فیضیه سخنرانی داشتند. این سخنرانی آقای فلسفی یک هیجان خاصی به مردم ‏‎ ‎‏مبارز و انقلابی داده بود خصوصا قشر جوان. من هم وقتی خبر بازداشت حضرت امام ‏‎ ‎‏را ساعت 7 صبح از رادیو شنیدم با این که پدر مریضی داشتم که می‌ خواستم او را ببرم ‏‎ ‎‏به بیمارستان 1000 تختخواب سابق، به ناچار پدرم را برگرداندم به منزل و وارد صحنه ‏‎ ‎‏تظاهرات شدم.‏

‏تظاهرات از ساعت 9 صبح از منطقه بازار شروع شد، بچه ها یک موتورسیکلت ‏‎ ‎‏پلیس را آتش زدند، که حالا آتش زدن ها هم بعید است که بگوییم کار بچه های انقلابی ‏‎ ‎‏بود، برای این که رژیم از هر فرصتی استفاده می ‌کرد که نهضت امام را بدنام کند، کما‏‎ ‎‏این که مرحوم طیب حاج رضایی را هم به همین منظور بازداشت کرده بود که وانمود ‏‎ ‎‏کند به مردم که نهضت، یک نهضت اسلامی نبوده است، نهضت روحانیت نبوده، ‏‎ ‎‏نهضت بار فروش ها و مشروب ‌خورها و گردن کلفت ها بوده است، ولی خوشبختانه ‏‎ ‎‏ایشان در زیر شکنجه و بازجویی مقاومت کرد و آن فطرت اصلی خودش را نمایان ‏‎ ‎‏ساخت و شهیدی جاودانه شد که امام هم درباره این بزرگوار فرمودند که: طیب حر ‏‎ ‎‏دیگری بود.‏

‏به هر حال بعد از شروع تظاهرات و آتش زدن اولین موتورسیکلت در جلوی ‏‎ ‎‏مسجد حضرت امام که مسجد شاه قدیم باشد، روبروی ناصرخسرو جمعیت بیشتر شد ‏‎ ‎‏و شعارها اوج گرفت و برای اولین بار «خمینی خمینی خدا نگهدار تو، بمیرد بمیرد ‏‎ ‎‏دشمن خونخوار تو»، از همین صحنه شروع شد. جمعیت به ساختمان رادیو حمله ‏‎ ‎‏کردند، در میدان ارگ و انجا تیراندازی شد. از طرف وزارت کشور ـ وزارت کشور ‏‎ ‎‏نبش میدان ارگ قرار داشت، نرسیده به چهار راه گلوبندک ـ جمعیت عقب نشستند. تا‏‎ ‎‏ساعت 5/10 صبح من در منطقه بازار بودم و تظاهرات را ادامه دادیم و جمعیت را‏‎ ‎

کتابامام خمینی و هیات های دینی مبارزصفحه 310
‏برگرداندیم از میدان ارگ و جلوی سبزه میدان و مسجد امام یا شاه به خیابان ‏‎ ‎‏ناصرخسرو. در ان روز 15 خرداد چون روز سوم امام [حسین(ع)] بود، مغازه ها هم ‏‎ ‎‏پرچم مشکی نصب کرده بودند، و روی پرچم های مشکی همان عکس های نیمرخ ‏‎ ‎‏امام [خمینی] که اقای شیخ رضا فلاح چاپ کرده بود، نصب کرده بودند. من چون ‏‎ ‎‏جوان بودم و یک نیروی خاصی داشتم و شور و شوق مبارزه هم در سرم می ‌جوشید، ‏‎ ‎‏روی سردر وزارت دارایی قرار گرفتم، مردم پرچم ها را از دیوار در می ‌آوردند و ‏‎ ‎‏می‌ دادند به من، من هم سردر وزارت دارایی اینها را نصب می‌ کردم. وزارت دارایی در ‏‎ ‎‏خیابان ناصر خسرو چهار در دارد که هر کدام اینها روی ستون هایش میله ای قرار داشت ‏‎ ‎‏که روی آن پرچم بود، حالا رژیم شاید آنها را گذاشته بود برای جشن های خودش، من ‏‎ ‎‏از آن میله پرچم ها استفاده کردم و تمثال حضرت امام را با پرچم های مشکی روی آن ‏‎ ‎‏میله ها نصب کردم. ارتش وارد کار شد؛ نیرو های ارتش آمدند و تیراندازی را شروع ‏‎ ‎‏کردند. تقریبا ساعت حدود 5/10 صبح 15 خرداد صدای رگبار که بلند شد، از سر در ‏‎ ‎‏وزارت دارایی پریدم توی خیابان و فرار کردم.‏

کتابامام خمینی و هیات های دینی مبارزصفحه 311