فصل نهم / خاطرات ابراهیم نظری

انتقال به پادگان جمشیدیه و آزادی

‏در آنجا چند تا خوابگاه سربازان را به ما اختصاص دادند که درحدود سه ماه و 10 روز ‏‎ ‎‏هم در زندان جمشیدیه بودیم، فرمانده آنجا هم سرهنگ تاجبخش نامی بود که آدم ‏‎ ‎‏بسیار گستاخ بی حیایی بود. یک روز آمد و یک جمله ناجوری گفت. بعد از دومین و ‏‎ ‎‏سومین روز بازداشت، دستشویی ‌های آنجا گرفت. 200 نفر ما بودیم، 200 نفر هم ‏‎ ‎‏دانشجویان بازداشتی آنجا بودند که روی هم 400 نفر می ‌شدیم و امکانات جوابگو نبود. ‏‎ ‎‏دستشویی و توالت‌ ها گرفت. یک روز سرهنگ تاجبخش، همه این 400 نفر را خواست ‏‎ ‎‏و برای ما سخنرانی کرد و توهین کرد به همه بچه ها، گفت: شما شعور ندارید، شما‏‎ ‎‏بی ادب هستید (بی ادبی است که می ‌گویم در حضور شما) گفت: رفتید دستشویی ‏‎ ‎‏خودتان را با آب نشستید، با سنگ و کلوخ خودتان را تمیز کردید و سنگ و کلوخ را‏‎ ‎‏داخل توالت‌ ها انداختید که توالت‌ ها گرفته است. یکی از بچه های شجاع و دلاور ‏‎ ‎‏دانشجو اجازه خواست و گفت جناب سرهنگ اجازه می ‌دهید؟ گفت: چه می ‌خواهی ‏‎ ‎‏بگویی؟ گفت: جناب سرهنگ ما مثل شما نظامی‌ ها نیستیم که بخواهیم با سنگ و کلوخ خودمان را پاک کنیم، ما مسلمان هستیم خودمان را تطهیر می ‌کنیم، این کار خود شما و سربازهای شما است !‏

‏به هر حال بدون این که ما محکوم بشویم بعد از دو یا سه ماه از ما تعهد گرفتند که‏‎ ‎‏از منطقه تهران خارج نشویم و تحت نظر باشیم، و از زندان آزاد شدیم.‏

کتابامام خمینی و هیات های دینی مبارزصفحه 320