سیره حکومتی امام

برخورد با بنی صدر

برخورد با بنی صدر

‏از اختلافات عمیق ما با آقای بنی صدر و امثال او این بود که حالا که از حکومت اسلامی‏‎ ‎‏سخن می گوییم، با چه معیاری مقررات باید تأیید شود، لفظاً همه از اسلام می گوییم، اما‏‎ ‎‏چه اسلامی؟ اختلاف از اینجا شروع شد که آنها از اسلام با یک اجتهاد پویای زنده‏‎ ‎‏امروزی و از این تعبیرها حرف می زنند و ما معیارهای اجتهاد اسلامی را که امروز در‏‎ ‎‏حوزه های علمیه تدریس می شود، قبول داریم، اسلامی که فقه، اصول، منطق، تفسیر،‏‎ ‎‏درایت، روایت، ادبیات (به طور کامل)، طهارت و عدالت می خواهد، اسلامی که برای‏‎ ‎‏اجتهاد و مرجع تقلید، شرایطی لازم دارد تا یک نفر قابل قبول باشد. ‏

‏آقای بنی صدر می گفت: من اجتهاد را قبول دارم ولی مصداق مجتهد در دنیا فقط من‏‎ ‎‏هستم. با صراحت می گفت و این حرف، شوخی یا مزاح نیست. مشکل ما این بود. البته‏‎ ‎


کتابامام خمینی (س) به روایت آیت الله هاشمی رفسنجانیصفحه 122
‏مشکل ما تنها، شخص بنی صدر نبود، بلکه این یک جریان بود. ما روز اول با شناختی که‏‎ ‎‏از این آقایان داشتیم، با ریاست جمهوری آقای بنی صدر مخالفت کردیم. ‏

‏به هر حال، آقای بنی صدر رأی آورد و رئیس جمهور شد. مردم رأی دادند و امام هم‏‎ ‎‏تنفیذ کردند و نمی توانستیم کاری کنیم. سیاست شهید آیت اللّه بهشتی، من و خیلی از‏‎ ‎‏دوستان دیگر که با هم بودیم، این شد که با توجه به پیغامی که امام از بیمارستان دادند که‏‎ ‎‏«با هم بسازید و یکدیگر را تضعیف نکنید»‏‎[1]‎‏ تسلیم ولایت فقیه باشیم. اعتراف می کنم که‏‎ ‎‏تشخیص امام همیشه از تشخیص ما بهتر بود.‏

‏خدمت امام رفتیم، ایشان فرمودند: «تنها راه این است که مجلس را به دست بیاورید،‏‎ ‎‏چرا که قدرت در مجلس است و در آنجا می توان بنی صدر را کنترل کرد.» تمام تلاش ما‏‎ ‎‏روی مجلس متمرکز شد که الحمدللّه موفق شدیم. بهترین کاری که در تاریخ ما، بعد از‏‎ ‎‏ریاست جمهوری آقای بنی صدر انجام شد، این بود که مجلس به شکل خط امام در آمد.‏‎ ‎‏در این میان، نکات ظریف و لطیف فراوان است. ما به منزله مادر انقلاب بودیم و این‏‎ ‎‏آقایان دایه.‏

‏واقعاً از مصیبتهای ما این بود که وقتی مسأله ای مطرح می شد و در قبال آن با حرف‏‎ ‎‏منطقی استدلال می کردیم، تا زورشان نمی رسید، می گفتند: ما استعفا می دهیم. همین‏‎ ‎‏آقای بنی صدر در قضیه گروگانها‏‎[2]‎‏ ـ در آن موقع سرپرست وزارت خارجه بود ـ قبلاً اعلام‏‎ ‎‏کرده بود که به سازمان ملل می روم.‏

‏وقتی در قم خدمت امام رفتیم، آقای بنی صدر هم با ما بود. امام به او فرمودند: «حق‏‎ ‎‏نداری به سازمان ملل بروی، اگر خواستی بروی، از روی هوا که داری می روی عزلتان‏‎ ‎‏می کنم.» از پیش امام بیرون آمدیم و به فرودگاه که رسیدیم، ایشان از وزارت خارجه‏‎ ‎‏استعفا داد. ما در فرودگاه نشستیم و جلسه ای بر پا کردیم تا وزیر خارجه را انتخاب کنیم.‏‎ ‎‏وضع ما با اینها اینطوری بود.‏


کتابامام خمینی (س) به روایت آیت الله هاشمی رفسنجانیصفحه 123
‏گاهی که دلمان خیلی پر درد می شد، خدمت امام می رسیدیم و می گفتیم بگذارید‏‎ ‎‏زبان ما باز شود و قدری مسائل را به مردم بگوییم. امام لااقل در 30 مورد به اینها حمله‏‎ ‎‏کرد. البته شاید کمی اغراق باشد ولی به هر حال همۀ عیوبشان را گفت و به اینها توپید.‏‎ ‎‏قرار شد حرفهای جلسه را بیرون مطرح نکنیم. او که معلوم بود حرفی نمی زند، بنا شد ما‏‎ ‎‏هم حرفی نزنیم. بیرون که آمد، دید که هیچ راهی ندارد غیر از این که با قیافه خندان و‏‎ ‎‏بشّاش جلوی دوربین تلویزیون برود تا مردم خیال کنند که امام او را تأیید کرده و ما را‏‎ ‎‏محکوم کرده است!‏

‏آن روز در حضور امام، با بی حیایی حرفهایی زد. امام انگشت خود را روی شقیقه‏‎ ‎‏اشان گذاشتند و به او فرمودند: «این فکر را از مغزت به دور کن که اگر تو نباشی این‏‎ ‎‏جنگ می خوابد. من خودم این جنگ را به خوبی اداره می کنم. تو خیال می کنی که یازده‏‎ ‎‏میلیون رأی مال توست؟ پانصد هزار نفراز اینها هم به تو رأی ندادند. همان کسانی که‏‎ ‎‏کف می زنند و سوت می زنند، رأی دادند. تازه اینها هم آن زمان به تو رأی ندادند، مردم‏‎ ‎‏مسلمانند و نظرشان به مرجع تقلیدشان است اگر بخواهی این طور باشی، دستور‏‎ ‎‏می دهم همین جا در خانه، حبست کنند، تا یکسال نگهت می دارم. خیال نکن که اجازه‏‎ ‎‏می دهم به اروپا بروی و آنجا برای مردم حرف بزنی.» امام خیلی حرفها به او زدند. ‏

‏گفت: مثلاً من چه کرده ام؟ امام فرمودند:«تو این گروهکهای منافق را مسلح کرده ای.»‏

‏گفت: من اسلحه داده ام تا خودشان را حفظ کنند و جانشان حفظ بشود.‏

‏امام فرمودند:«تو مگر مسئول جان آنها هستی؟ به دَرَک که جانشان در خطر باشد،‏‎ ‎‏اسلحه مسلمانها را می دهی به کی؟ به محارب؟» صریحاً جلوی امام  در آن جلسه گفت:‏‎ ‎‏من شورای نگهبان را قبول ندارم.‏

‏یکی دیگر از کارشکنی های بنی صدر این بود که من به یکی از شهرهای جنگی رفتم.‏‎ ‎‏فرمانده آنجا گفت که آقای بنی صدر فلان توپ ‏‏[‏‏جنگی‏‏]‏‏ را به ما نمی دهد و این توپ اگر‏‎ ‎‏اینجا باشد، من با عراقیها چه می کنم! من برگشتم و خدمت امام رسیدم و گفتم: آقا! این‏‎ ‎‏توپ را می خواهند، ما که الان مسئول نیستیم، بگویید این توپ را به اینها بدهند.‏‎ ‎‏بنی صدر خدمت امام رفته بود و ایشان فرموده بودند: «چرا این توپ را نمی دهی؟»‏‎ ‎


کتابامام خمینی (س) به روایت آیت الله هاشمی رفسنجانیصفحه 124
‏ایشان به عنوان فرمانده کل قوا، در خدمت امام گفته بود: آقا! ما اولاً از این توپ کم‏‎ ‎‏داریم، دو سه تا داریم و تازه هر یک از گلوله های این توپ ده هزار دلار قیمت دارد.‏‎ ‎‏(دلار را هم بیست تومان حساب کرده و به امام گفته بود یک گلوله اش دویست هزار‏‎ ‎‏تومان است و مصلحت نیست به آنجا بدهیم.) وقتی که خدمت امام رفتم، ایشان‏‎ ‎‏فرمودند:«این آقا این طوری می گوید.» گفتم خیلی خب، من یک گزارش به شما می دهم.‏‎ ‎‏از لجستیکی ارتش صورتی به خدمت امام بردم و گفتم ما دهها قبضه از این توپ داریم‏‎ ‎‏که در بیابانهای فلان جا که لازم هم نیست، به کار گرفته می شود؛ گلوله هایش خلاف‏‎ ‎‏ادعای اینها هشتصد دلار است و اینقدر هم از این گلوله ها داریم.‏‎[3]‎

‎ ‎

کتابامام خمینی (س) به روایت آیت الله هاشمی رفسنجانیصفحه 125

  • . صحیفه امام؛ ج 12، صص 131 ـ 132.
  • . اشاره آیت اللّه هاشمی رفسنجانی به جریان تسخیر لانه جاسوسی است که طی آن در ساعت 11 صبح روز یکشنبه 13 / 8 / 1358 حدود 40 تن از انشجویان مسلمان پیرو خط امام، سفارت امریکا را که به لانه جاسوسی، در ایران تبدیل شده بود، به تصرف درآورده و حدود 100 نفر از جاسوسان را به گروگان گرفتند.
  • . هاشمی رفسنجانی، اکبر؛ خطبه های نماز جمعه؛ ج 1، صص 15ـ23.