رحیم صفوی

در کردستان با کفر بجنگید نه با کرد

‏زمانی که درگیریهای کردستان شروع شد، اولین فرمان حضرت امام به‏‎ ‎‏عنوان فرماندۀ کل قوا برای شکست محاصره پاوه و نجات شهید چمران صادر‏‎ ‎‏شد.‏‎[1]‎‏ در رابطه با غائلۀ کردستان چندین هیات از جمله هیات حسن نیت‏‎ ‎‏مرکب از آقایان صباغیان، مهندس بازرگان، حضرت آیت اللّه طالقانی و ...‏‎ ‎‏فعالیتها و رفت و آمدهایی داشتند. در برخورد با این هیات، گروههای ضد‏‎ ‎‏انقلاب از دولت و حکومت امتیاز می خواستند که حضرت امام فرمودند: سپاه‏‎ ‎‏برود کردستان و مساله آنجا را حل کند. برای اجرای فرمان حضرت امام (س)‏‎ ‎‏دویست نفر از بچه های سپاه اصفهان با دو فروند هواپیمای سی ـ 130 عازم‏‎ ‎‏سنندج شدیم. به محض اینکه در فرودگاه سنندج پیاده شدیم، با خمپاره 120‏‎ ‎‏از ما پذیرایی کردند! در آن موقع یعنی فروردین 59 از تمام سنندج فقط‏‎ ‎‏فرودگاه و پادگان و باشگاه افسران در دست نیروهای سپاه بود و بقیه در‏‎ ‎‏اختیار ضد انقلاب قرار داشت. هیچ کدام از تاسیسات دولتی در اختیار دولت‏‎ ‎

کتابامام و دفاع مقدسصفحه 33
‏نبود. در شهرهای سقز، بانه، بوکان و ... وضع بسیار بدتر بود و فقط پادگانهای‏‎ ‎‏این شهرها در دست نیروهای دولتی بود و دیگر هیچ. ضد انقلاب بر جاده ها‏‎ ‎‏مسلط بود و جا به جایی نیروهای نظامی و دولتی امکان پذیر نبود. با همه این‏‎ ‎‏احوال، حضرت امام سفارش می فرمودند که شما باید بین مردم کُرد و ضد‏‎ ‎‏انقلاب تفاوت قائل باشید، شما با کفر می جنگید نه با کُرد. جنگ در کردستان‏‎ ‎‏آسان نبود. ضد انقلاب در نهایت سبعیت و وحشیگری عمل می کرد؛ اما‏‎ ‎‏چیزی که بچه ها را نگه داشته و برای همه قوّت قلب بود و قویترین محور و‏‎ ‎‏ستون پشتیبان بچه ها اعم از ارتشی و سپاهی و نیروهای تازه وارد بسیج به‏‎ ‎‏حساب می آمد، وجود شریف حضرت امام بود. ‏

‏   شروع کردیم به آزاد کردن؛ سنندج، دیواندره، سقز، بانه، مریوان و ... ولی‏‎ ‎‏واقعاً جنگ سختی بود. صحنه های دلخراش و آزار دهنده ای در رابطه با‏‎ ‎‏شهادت عزیزترین و مؤمن ترین بندگان خداوند پیش می آمد که حتی فعلاً هم‏‎ ‎‏تصورش انسان را دچار عذاب و فشار روانی می کند. ولی یاد امام به عنوان‏‎ ‎‏بنده صالح و خوب خداوند باعث آرامش و ماندگاری بچه ها بود. حدوداً بعد‏‎ ‎‏از شش ماه یعنی حوالی شهریور ماه 59 به غیر از بوکان، تمام شهرهای‏‎ ‎‏کردستان به دست بچه های سپاه، بسیج و تعدادی از برادران ارتشی آزاد شد.‏

‏   آن موقع شهید بروجردی فرمانده غرب بود و من فرمانده سپاه کردستان‏‎ ‎‏بودم. در مساله کردستان ما با بنی صدر هم اختلاف داشتیم. من چون او را‏‎ ‎‏می شناختم، به او بد و بیراه می گفتم؛ ولی شهید بروجردی گفت که در هر حال‏‎ ‎‏ایشان رئیس جمهور است و باید شانش محفوظ بماند. اما من حتی در‏‎ ‎‏جلسات علنی از ایشان انتقاد می کردم و می گفتم بنی صدر آدم مشکوکی‏‎ ‎‏است. یک هفته قبل از شروع جنگ، جلسه ای در کرمانشاه با حضور‏‎ ‎

کتابامام و دفاع مقدسصفحه 34
‏بنی صدر، شهید رجایی (نخست وزیر وقت)، شهید فکوری (وزیر دفاع)،‏‎ ‎‏شهید فلاحیان (رئیس ستاد مشترک ارتش)، سرتیپ ظهیرنژاد (فرمانده وقت‏‎ ‎‏نیروی زمینی ارتش) در مقر لشکر 81 تشکیل شده بود که شهید بروجردی و‏‎ ‎‏من و شهید ناصر کاظمی و همین طور برادر تیمسار صیاد شیرازی (آن موقع‏‎ ‎‏درجه سرهنگی داشت) در آن جلسه حضور داشتیم. چون خود من قبلاً از‏‎ ‎‏بالای ارتفاعات قصر شیرین آرایش جنگی تانکهای عراقی را دیده بودم. با‏‎ ‎‏توجه به اینکه دوران خدمت را در هوابرد شیراز گذرانده و از مسائل نظامی‏‎ ‎‏اطلاعاتی داشتم، می دانستم که عراق می خواهد با ما وارد جنگ شود. لذا در‏‎ ‎‏آن جلسه از طرف سپاه مطرح شد که عراق می خواهد حمله کند. بنی صدر‏‎ ‎‏شروع کرد به تمسخر ما و گفت شما پاسدارها چه می فهمید؟ (با همین تعبیر و‏‎ ‎‏لفظ) شما که تا پریروز پشت میز دانشگاه بوده اید، از جنگ چه می دانید؟‏‎ ‎‏مگر جنگ به همین سادگیها صورت می گیرد؟ باید روابط و سیاست بین المللی‏‎ ‎‏به هم بخورد و چه و چه ...! خلاصه شروع کرد به سخنرانی و مسخره کردن‏‎ ‎‏ما. حتی در آن جلسه به طریقی ما متهم به فدایی خلق بودن شدیم. چون در‏‎ ‎‏سپاه برای مقابله با دشمن درخواست سلاح و تجهیزات داشتیم، متهم شدیم که‏‎ ‎‏می خواهیم سلاح را از ارتش بگیریم و ...‏

‏   یک هفته بعد جنگ شروع شد و عراقی ها از محور قصر شیرین حمله‏‎ ‎‏کرده و تانکهای عراقی حتی تا داخل شهر سر پل ذهاب پیش آمدند.‏

کتابامام و دفاع مقدسصفحه 35

  • )) صحیفه نور، جلد 8 ، ص 248 ، 249.