علی صیاد شیرازی

ریسمان ولایت

‏ بین عملیات محّرم و والفجر مقدماتی بود. برای فرار از تنگنای روحی‏‎ ‎‏شدیدی که من در آن قرار گرفته بودم به قرآن رجوع کردم. خداوند توفیق داد‏‎ ‎‏که قرآن متناسب با حالی که داشتم، مرا هدایت فرماید. توانستم اینطور نتیجه‏‎ ‎‏بگیرم که حتماً بایستی به محضر حضرت امام (ره) برسم و مطالبی را که دارم‏‎ ‎‏خدمتشان تقدیم بکنم تا از این طریق از آن تنگنای روحی و روانی که عمدتاً‏‎ ‎‏هم برای خودم ایجاد شده بود، نجات پیدا کنم. روز پنج شنبه بود. پیش‏‎ ‎‏خودم گفتم قبل از اینکه خدمت امام برسم، خوب است اول به محضر‏‎ ‎‏حضرت آیت اللّه خامنه ای و جناب آقای هاشمی رفسنجانی بروم. تلفنی‏‎ ‎‏تماس گرفتم، ایشان فرمودند که: اشکالی ندارد، بعدازظهر جلسه اضطراری و‏‎ ‎‏فوری می گذاریم. ساعت چهار و نیم بعدازظهر بود. بر حسب آن برنامه،‏‎ ‎‏هواپیمایی خواستم که به دزفول آمد. از دزفول به سمت تهران حرکت کردم‏‎ ‎‏تا برای جلسه مقرر آماده شوم. بلافاصله با بیت حضرت امام تماس گرفتم و‏‎ ‎‏موفق به صحبت با حاج احمد آقا شدم. از ایشان تقاضا کردم که چون در‏‎ ‎‏وضعیت خاص قرار دارم، برای فردا یک وقتی از امام برای من بگیرید. ایشان‏‎ ‎

کتابامام و دفاع مقدسصفحه 76
‏با تعجب پرسیدند که: شما مگر نمی دانید فردا جمعه است؟ جمعه که ما برنامه‏‎ ‎‏نداریم. گفتم: اتفاقاً می دانم جمعه است ولی من در وضعیتی هستم که برایم‏‎ ‎‏جمعه و شنبه ندارد. بنابراین فقط خواهش می کنم شما این را خدمت حضرت‏‎ ‎‏امام برسانید و بفرمایید که فلانی گفت که وضع آشفته ای دارم حتماً باید‏‎ ‎‏خدمت شما برسم و ببینید چه می فرمایند. گفت: بسیار خوب من این امانت را‏‎ ‎‏می رسانم ولی به هر صورت انتظار پاسخ مثبت نداشته باشید. ‏

‏   ما با هواپیما به طرف تهران می رفتیم. این حالت اینقدر مرا پیچانده بود که‏‎ ‎‏ناگهان به خلبان گفتم که می توانی به جای تهران، مستقیم بروی مشهد تا‏‎ ‎‏زیارتی بکنیم. خلبان گفت: من می توانم ولی باید با تهران هماهنگی داشته‏‎ ‎‏باشم. بالاخره موفق شد که این کار را بکند و هواپیما که «فالکن» بود، مستقیم‏‎ ‎‏به طرف مشهد رفت. خوب من حالا این نگرانی را داشتم که قرار ملاقات‏‎ ‎‏بعدازظهر با حضرت آیت اللّه خامنه ای را چه کنم؟ در قلبم اطمینان داشتم که‏‎ ‎‏ایشان با آن صفایی که دارند، مطمئناً وضع مرا درک خواهند کرد و این جلسه‏‎ ‎‏را به تعویق می اندازند. رسیدیم به مرقد مطهر حضرت رضا(ع) جای همه‏‎ ‎‏خالی، زیارتی کردم و رفتم به دفتر آقای طبسی و با ایشان ملاقات کردم. از‏‎ ‎‏همانجا تماس تلفنی با دفتر ریاست جمهوری برقرار کرده و با حضرت‏‎ ‎‏آیت اللّه خامنه ای صحبت کردم. گفتم آقا من از حرم حضرت رضا(ع) با شما‏‎ ‎‏صحبت می کنم، اوضاع من طوری نیست که امروز بتوانم خدمتتان برسم، در‏‎ ‎‏نتیجه برای اینکه حالم قدری آماده تر شود، آمدم مستقیم مشهد و اگر اجازه‏‎ ‎‏می فرمایید این جلسه عقب بیفتد و فردا که جمعه است، انجام شود. فرمودند:‏‎ ‎‏اشکالی ندارد، فردا می اندازیم، فردا جمعه بعد از ظهر ساعت چهار و نیم‏‎ ‎‏بیایید دفتر من. با آقای هاشمی هم من هماهنگ می کنم. در هر حال ایشان‏‎ ‎

کتابامام و دفاع مقدسصفحه 77
‏بزرگواری فرمودند و وضعیت روحی مرا کاملاً ملاحظه کردند.‏

‏   آن شب در مشهد، شب بسیار خوبی داشتم. خوبی آن هم به صفای حرم‏‎ ‎‏بود و جای خاصی که خود آقای طبسی برایم پیش بینی کرده بود. تصورم این‏‎ ‎‏است که حداکثر بهره را بردم و بعد از نماز صبح مهیا شدم که به تهران بیایم.‏‎ ‎‏پیامی هم از دفتر حضرت امام (ره) رسید که مطلب خدمت امام گزارش شد،‏‎ ‎‏امام فرمودند: «اشکالی ندارد، بیاید». ‏

‏   خلاصه موافقت دیدار با ایشان هم حاصل شد. چون بعد از نماز نخوابیده‏‎ ‎‏بودم، تقریباً نیم ساعتی خوابیدم. بعد صبحانه صرف شد و بلافاصله به خلبان‏‎ ‎‏گفتم، حرکت کن. حرکت کردیم به سمت تهران و حدود ساعت نُه به دفترم‏‎ ‎‏رسیدم. خود را مرتب کرده و آماده شدم که خدمت امام برسم. ساعت‏‎ ‎‏حدوداً بین ده ـ ده و نیم بود که به بیت حضرت امام (ره) رسیدم. آنجا هیچ‏‎ ‎‏کس نبود. فقط یک پیرمرد (حاج عیسی) آنجا بود. ایشان خیلی چهره‏‎ ‎‏محبوبی است. من خیلی از ایشان خاطره های خوبی دارم. تا رسیدم گفتم: امام‏‎ ‎‏چیزی برای ملاقات من نفرمودند؟ گفت: چرا، امام طبق معمول روزمره که‏‎ ‎‏ساعت هشت و نیم شروع دیدارها بود، زنگ زدند. من رفتم خدمتشان. گفتند:‏‎ ‎‏فلان کس قرار بود بیاید، چرا نیامده است؟ گفتم: من اطلاع نداشتم. به هر‏‎ ‎‏صورت گفتم الان بروید خدمت امام بگویید که من سعی کردم ولی ساعت‏‎ ‎‏ملاقات مشخص نشده بود و گرنه نصف شب حرکت می کردم. شاید توقف ما‏‎ ‎‏در آنجا بیشتر از بیست دقیقه طول نکشید گفته شد که حضرت امام فرمودند:‏‎ ‎‏بیایید. با همان حالت شکستگی که داشتم و خیلی نگران هم بودم، رفتم‏‎ ‎‏خدمت حضرت امام (س). ولی یک حال خوبی هم از بابت زیارت حضرت‏‎ ‎‏رضا (ع) داشتم به خاطر اینکه شب را در حرم بودم و همین مرا آماده کرده‏‎ ‎

کتابامام و دفاع مقدسصفحه 78
‏بود که در مقابل حضرت امام حرفم را درست بزنم. خدمت امام یک گزارش‏‎ ‎‏ده ـ پانزده دقیقه ای ارائه دادم. شاید طولانی ترین ملاقات من با حضرت امام‏‎ ‎‏همین جلسه بود. هیچ چیز یادم نیست که در آنجا چه گفتم و از امام چه‏‎ ‎‏شنیدم. فقط می دانم حالم اصلاً خوب نبود که رفتم خدمتشان. ولی دقایق‏‎ ‎‏آخر حضورم در خدمت حضرت امام مثل اینکه بال درآورده باشم، اینطور‏‎ ‎‏بودم. می خواستم پرواز بکنم. در حالی که بسیار مشتاق دیدارشان بودم، ولی‏‎ ‎‏دلم می خواست که زودتر به محل کارم برگردم. چون دیگر فهمیده بودم چه‏‎ ‎‏باید بکنم. راهکار به دستم آمده بود. حالم کاملاً متحول شده بود و احساس‏‎ ‎‏سبکبالی می کردم، احساس شناخت وظیفه می کردم و دلم می خواست زودتر‏‎ ‎‏خودم را به جبهه برسانم و کارم را انجام بدهم. دیگر هیچ مشکلی نداشتم. از‏‎ ‎‏محضر حضرت امام خداحافظی کردم و آمدم بعدازظهر به آن جلسه ریاست‏‎ ‎‏جمهوری. آثار نشاطی که خداوند از طریق زیارت بندۀ لایقش، حضرت امام‏‎ ‎‏نصیبم کرده بود، بسیار واضح و آشکار بود، به طوری که من در جلسه‏‎ ‎‏نمی دانم چه بحثهایی کردم که بعد از پایان جلسه حضرت آیت اللّه خامنه ای‏‎ ‎‏رو کردند به آقای هاشمی و فرمودند: آقای صیاد در این جلسه خیلی حال‏‎ ‎‏خوبی داشت! بعد من اشاره کردم به اینکه احتمالاً این حال، مربوط به نشاطی‏‎ ‎‏است که حرم حضرت رضا(ع) به ما داد و آن سخنانی که فرمانده معظم کل‏‎ ‎‏قوا و رهبر عظیم الشان انقلاب اسلامی حضرت امام خمینی در ملاقات صبح‏‎ ‎‏همان روز فرمودند و من امروز سبکبالم. حالم خیلی خوب است، بحمداللّه ‏‎ ‎‏سریع هم برمی گردم به جبهه و دیگر هیچ کاری در تهران ندارم.‏

‏   خوب بالاخره برگشتیم و کارمان را ادامه دادیم. به هر صورت این حالات‏‎ ‎‏را که می گویم برای شما توجه داشته باشید، خدای متعال الطاف بسیار عظیمش‏‎ ‎

کتابامام و دفاع مقدسصفحه 79
‏رابه این انقلاب و این مردم واقعاً پاک و نجیب کشور ما و جمهوری اسلامی‏‎ ‎‏ایران نصیب فرموده است.‏

کتابامام و دفاع مقدسصفحه 80