علی صیاد شیرازی

تجلی محبت امام در بسیجیان

‏  عملیات والفجر 2 بود. نبردی که رزمندگان اسلام در حاج عمران، در‏‎ ‎‏منطقۀ شمال غرب انجام دادند و نبردی بسیار مشکل و در نوع خود برای ما تا‏‎ ‎‏آن زمان،تقریباً جدید بود. اولین باری بود که رزمندگان ما در عملیاتی به طور‏‎ ‎‏کلاسیک و در کوهستانها شرکت می کردند. محور عملیات از پیرانشهر به‏‎ ‎‏طرف حاج عمران کشیده شده و به درۀ دربند و چومان مصطفی و از آنجا تا‏‎ ‎‏سه راهی رواندوز ادامه یافته و به کردستان عراق منتهی می شد. ‏

‏   محور عملیات دارای ارتفاعات بسیار کوهستانی بود و در بعضی جاها‏‎ ‎‏حتی برف گرفتگی وجود داشت، آن هم در فصلی که از زمستان زمان نسبتاً‏‎ ‎‏زیادی گذشته بود. ترکیب رزمندگان همان ترکیب مقدس ارتش و سپاه و‏‎ ‎‏نیروهای بسیج مردمی بود. عملیات قرار بود از دو جناح انجام گرفته و نیروها‏‎ ‎‏به صورت عملیات احاطه ای دوبازویی همدیگر را در منطقۀ دربند الحاق‏‎ ‎‏کنند. برای این کار، رزمندگان خیلی زحمت کشیده و شناساییهای خوبی انجام‏‎ ‎‏داده بودند. در ابتدای عملیات هیچ مسیر جاده ای وجود نداشت. قاطرهای‏‎ ‎‏زیادی خریداری شده بود و حمل مهمات و همه چیز به وسیله قاطر صورت‏‎ ‎

کتابامام و دفاع مقدسصفحه 94
‏می گرفت و البته هوانیروز هم پشتیبان عملیات بود. قرار بود وقتی که عملیات‏‎ ‎‏شروع شد، هوانیروز به کمک بیاید. لازم بود که قبل از شروع عملیات تمام‏‎ ‎‏مهمات اولیه پای کار باشد که این کار به کمک قاطرها انجام شد. عملیات‏‎ ‎‏شروع گردید. ابتدای کار بسیار نگران کننده بود، به دلیل اینکه دو تا بازوی‏‎ ‎‏عملیاتی از همدیگر فاصله زیادی داشتند و این باعث شد کار به سرعت پیش‏‎ ‎‏نرود و اگر آنها به همدیگر نمی رسیدند به منزلۀ عدم موفقیت عملیات بود و‏‎ ‎‏نشانه نداشتن پیشرفت در کار. وقتی دیدیم وضعیت چنین است و تلاش‏‎ ‎‏فایده ای ندارد، مجبور شدیم که طرح جدیدی را به اجرا بگذاریم. در این‏‎ ‎‏طرح یک گردان بسیجی از بچه های تیپ 33 المهدی و از بچه های فارس‏‎ ‎‏بودند، محور جدیدی را بر علیه دشمن گشودند. فرماندهی گردان را بسیجی‏‎ ‎‏دلاور، شهید والامقام «جاویدی» بعهده داشت که بعداً به استخدام سپاه‏‎ ‎‏درآمد و نیروی کادر سپاه شد. خلاصه ایشان گردان را هدایت کرده و در‏‎ ‎‏همان حدود حوالی پادگان حاج عمران به دشمن حمله کرد و دشمن را‏‎ ‎‏متوقف ساخت. آنها جاده مواصلاتی دشمن را قطع کرده و تپه ای را که‏‎ ‎‏مشرف به جاده بود کاملاً در تصرف خود گرفتند. دشمن بلافاصله آنها را به‏‎ ‎‏محاصره درآورد و آنها هم در همان تپه دفاع دورتادور را انجام دادند.‏‎ ‎‏ماموریت این گردان همین بود. قطع جاده مواصلاتی دشمن، سرگرم ساختن‏‎ ‎‏آن و در نتیجه غفلت دشمن از سایر نیروها و فراهم شدن زمینه پیشروی سایر‏‎ ‎‏رزمندگان و الحاق نیروهای دو محور عملیاتی با یکدیگر. این حرکت به‏‎ ‎‏خوبی انجام شد و هوانیروز هم ـ تیپ 25 ویژه شهدا ـ به فرماندهی شهید‏‎ ‎‏بزرگوار «محمود کاوه»، حمله کردند و با هلی بُرد ـ که خود بنده هم کمک‏‎ ‎‏کردم ـ با سرعت نیروها را به ارتفاع 2519 که در جناح جنوبی عملیات بود،‏‎ ‎
کتابامام و دفاع مقدسصفحه 95
‏رساندیم. این دو حرکت تعیین کننده شد و ما توانستیم بعد از یک هفته این دو‏‎ ‎‏تا بازو را تقریباً به هم برسانیم و دشمن در آن محور دیگر پاکسازی شد. در‏‎ ‎‏طول این یک هفته هم حرکت آن گردان واقعاً یک حماسه ای بود که در‏‎ ‎‏تاریخ جنگ قابل توجه است. یک گردان یک هفته در محاصره بود ولی‏‎ ‎‏فرمانده اش روحیه قوی داشت که، صدای او در بی سیم (چه بسا ضبط هم شده‏‎ ‎‏باشد) بین آن بچه ها بسیار ارزشمند و تعیین کننده بود. به طوری که طنین‏‎ ‎‏صدایش دشمن را به وحشت و خشم می انداخت و قلب ما را قوت و آرامش‏‎ ‎‏می بخشید و این خیلی معنی داشت. هر بار که صدای ایشان می آمد، فکر‏‎ ‎‏می کردیم دیگر آخرین لحظاتی است که ایشان فعالیت می کند. بعد می دیدیم‏‎ ‎‏خیلی با صراحت (حتی معلوم بود که مثلاً لبخند هم به لب دارد) می گفت که:‏‎ ‎‏شما هیچ نگران نباشید ما در اینجا اگر یک ماه دیگر هم لازم باشد،بمانیم هیچ‏‎ ‎‏مشکل نداریم. خیلی هم شوخ بود. می گفت: برادران عراقی، در اینجا همه‏‎ ‎‏چیز برای ما گذاشته اند، هم مهمات داریم و هم غذا.‏

‏   ما نمی دانستیم در این یک هفته چه می گذرد. وقتی عملیات تمام شد و‏‎ ‎‏جاده پاکسازی گردید و گردان از محاصره در آمد، دیدیم از این گردان با‏‎ ‎‏حدود سیصد نفر، شاید پنجاه ـ شصت نفر بیشتر باقی نمانده است و بقیه شهید‏‎ ‎‏شده اند. تعداد زیادی از این عزیزان بر اثر جراحت زیاد و عدم امکان تخلیه، به‏‎ ‎‏شهادت رسیده بودند. مقاومت این بچه ها واقعاً برای ما خیلی درس داشت.‏‎ ‎‏فرمانده گردان صحبتهای عجیب و غریبی بیان می کرد که یک نمونه آن چنین‏‎ ‎‏بود که عراقی ها دائم کماندوهای غول پیکرشان را می فرستادند تا تپه را از‏‎ ‎‏دست ما بگیرند. این بچه های بسیجی هم همین طور اینها را به رگبار می بستند‏‎ ‎‏که مثل برگ خزان روی هم می ریختند. یک بار یکی از آنان زیاد خیره سری‏‎ ‎

کتابامام و دفاع مقدسصفحه 96
‏کرده بود و درست تا جلوی سنگر یکی از این بسیجی ها رسیده بود و اینقدر‏‎ ‎‏هم غول پیکر بود که با وجود خوردن چندین گلوله از پای در نمی آمد و‏‎ ‎‏بالاخره موقعی افتاد که رسیده بود به سنگر و افتاد روی همین بسیجی‏‎ ‎‏لاغراندام و ریزنقش که تا چند نفر آمدند از روی او بلندش کردند و اینطور‏‎ ‎‏حالاتی که واقعاً شگفت انگیز بود. ‏

‏   عملیات که تمام شد، با برادر رضایی مشورت کردیم که چه پاداشی به‏‎ ‎‏بچه ها داده شود که در خور کار آنها باشد. به این نتیجه رسیدیم که بهترین‏‎ ‎‏پاداش این عزیزان، این است که اینها را دسته دسته به دیدار حضرت امام‏‎ ‎‏ببریم. این بود که یک روز وقت امام را شاید از صبح تا چند ساعتی گرفتیم.‏‎ ‎‏دسته دسته رزمندگان می آمدند حسینیه را پُر می کردند، امام وارد می شدند،‏‎ ‎‏حالا یا برادر رضایی صحبت می کرد یا من به عنوان مقدمه، مطالبی می گفتم و‏‎ ‎‏امام هم یک دیداری می کردند و برمی گشتند و این برای آنها پاداش خیلی‏‎ ‎‏بزرگی بود که تقریباً خستگی را از تنشان به در می کرد. ضمن همین دیدارها‏‎ ‎‏بود که آن دیدار تاریخی رخ داد و منظور من هم بیان خاطره این صحنه است‏‎ ‎‏که آنجا دیدم و هیچ وقت هم فراموشش نمی کنم. ‏

‏   ما ضمن اینکه رزمندگان را که زحمت فراوان کشیده بودند به صورت‏‎ ‎‏جمعی به دیدار حضرت امام می بردیم، گفتیم یکی از رزمندگان برجسته این‏‎ ‎‏عملیات را هم خصوصی به حضور حضرت امام ببریم. فرد مورد نظر همان‏‎ ‎‏برادر جاویدی بود. خلاصه به همراه جاویدی بیرون از حسینیه در مسیر ورود‏‎ ‎‏حضرت امام به حسینیه قرار گرفتیم. امام که برای ورود به حسینیه تشریف‏‎ ‎‏آوردند، خدمتشان گفتیم که آقا این رزمنده واقعاً حماسه کرد و گردانش‏‎ ‎‏اینطور بود و فلان طور عمل کرد و مختصری از آن صحنه ها را برای حضرت‏‎ ‎

کتابامام و دفاع مقدسصفحه 97
‏امام نقل کردیم. همین که صحبتمان تمام شد، جاویدی به طرف امام پرید و‏‎ ‎‏گردن حضرت امام را بغل کرد و شروع کرد بر گردن و سر و صورت و پیشانی‏‎ ‎‏حضرت امام بوسه زدن و اصلاً رها نمی کرد. قد ایشان در مقابل قد رشید و‏‎ ‎‏بلند حضرت امام کوتاه بود و این موضوع و نیز وضع سن و سال و اوضاع‏‎ ‎‏جسمانی حضرت امام ایجاب می کرد که ملاحظاتی صورت پذیرد، اما شهید‏‎ ‎‏جاویدی اختیار را از کف داده بود و جالب این است که امام هم با یک حالت‏‎ ‎‏عجیبی همین طور تحمل می کرد. ولی ما نگران بودیم که نکند برای حضرت‏‎ ‎‏امام ناراحتی ایجاد شود که کسی با این کیفیت ایشان را مورد محبت قرار دهد.‏‎ ‎‏ما به حال شهید جاویدی غبطه می خوردیم که این توفیق نصیبش شده و به‏‎ ‎‏چیزی که دلش می خواست رسیده است. اما به دنبال آن، صحنۀ عجیبتری‏‎ ‎‏دیدیم. زمانی که برادر جاویدی آرام شد و کنار ما ایستاد، یکدفعه دیدیم که‏‎ ‎‏امام با آن قامت مبارکشان خم شدند و پیشانی این بسیجی را بوسیدند. من تا‏‎ ‎‏آن موقع یک چنین صحنه ای را در عمرم ندیده بودم. یک چنین صحنه هایی‏‎ ‎‏بیانگر این واقعیت است که همانجور که رزمندگان به حضرت امام عشق‏‎ ‎‏می ورزیدند و علاقه داشتند، حضرت امام هم به رزمندگان بویژه بسیجیان‏‎ ‎‏علاقه و محبت زیادی داشتند و این علاقه را ابراز هم می فرمودند. واضح بود‏‎ ‎‏که امام رزمندگان را دوست داشتند، و از دیدار رزمندگان واقعاً لذت می بردند‏‎ ‎‏و به هر کدام یک محبتی ابراز می فرمودند. مثلاً ما می دانستیم که حضرت‏‎ ‎‏امام ارتشی ها را از قبل انقلاب حمایت می کردند که می توان علت بریدن‏‎ ‎‏ارتشی ها از طاغوت و پیوستن به انقلاب و مردم را همین امر دانست.‏

‏   آن جمله تاریخی حضرت امام در بهشت زهرا که فرمودند: «آقای‏‎ ‎‏سرلشکر تو نمی خواهی که مثلاً آزاد بشوی، تو نمی خواهی مستقل بشوی. من‏‎ ‎

کتابامام و دفاع مقدسصفحه 98
‏می خواهم تو مستقل باشی و نوکر نباشی.» ناظر بر این امر است. و چون‏‎ ‎‏می دانست بدنه ارتش را توده های مؤمن و مسلمان تشکیل داده اند، لذا آنها را‏‎ ‎‏حمایت و هدایت می فرمودند که می دانیم چقدر نتیجه بخش بود. ‏

‏   روزی خدمتشان عرض کردم: آقا، بچه های سپاه واقعاً نیاز دارند، مقداری‏‎ ‎‏آموزش بیشتری هم ببینند تا در جبهه ها بهتر بتوانند از این ایمان و اعتقادشان‏‎ ‎‏استفاده کنند.  ‏

‏   ایشان فرمودند: «پاسداران، جوانان شایسته انقلاب هستند اینها فقط‏‎ ‎‏بایستی مورد هدایت و کمک قرار بگیرند.»‏

‏   خلاصه ایشان قدر هر کس را در جایگاه خودش می دانست و به او احترام‏‎ ‎‏قلبی می گذاشت. در هر صورت حماسه عملیات والفجر 2 برای ما خیلی‏‎ ‎‏تاریخی شد. هم از بابت آثار خود عملیات و هم به علت مشاهدۀ آن رفتار‏‎ ‎‏عجیب و محبت قلبی خدادادی بین یک بسیجی ساده از روستاهای فسا در‏‎ ‎‏فارس مثل شهید جاویدی و آن محبت عمیقی که در دل امام برای بسیجیان‏‎ ‎‏بود و در این صحنه نمایان و متجلی شد. و ما واقعاً این خاطره برایمان جاودانه‏‎ ‎‏ماند و درسی تاریخی گردید.‏


کتابامام و دفاع مقدسصفحه 99

کتابامام و دفاع مقدسصفحه 100